گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

جبیب یار پاکدامن مطلع روز منست

دیدن رویش نشان بخت فیروز منست

فال فرخ از رخ و زلفش همی گیرم از آنک

این شب قدر من و آن روز نوروز منست

خط مخوان نقشی که بر سطح مهش بینی از آنک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

جانا دلم آمد بهوای سر زلفت

در پای تو افتاد بجای سر زلفت

جان تازه کند چون دم عیسی به نسیمی

بادیکه بود غالیه سای سر زلفت

یکموی سر زلف تو خوشتر ز جهانی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

چون بت من بر سمن زلف معنبر شکست

رونق کافور شد قیمت گوهر شکست

بر مه تابان او ابروی همچون هلال

پرده مانی درید خامه آذر شکست

تا بشکر خنده کرد لعل لبش درفشان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

خرامان میرود دلبر تعالی الله چه رفتارست

شکر میبارد از پسته بنا میزد چه گفتارست

بگرد چشمه نوشین چه خرم سبزه ئی دارد

خضر بر آبحیوانست و بر شنگرف زنگارست

نگارا از دلم یکدم غمت غائب نمیگردد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

خوشست آن پسته خندان و خوش آن گفتارت

خوشست آن سرو خرامان و خوش آن رفتارت

یاد صحت ببرد از دل صاحبنظران

چشم شیرافکن آهو شکن بیمارت

بتوهم ز رخت گر بربایم بوسی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

دلا بدست گرفتی می این چه دستانست

نه می گلست و نه طبعت هزار دستانست

ز خوی دختر رز عفت و صلاح مجوی

که رو شناس خرابات و یار مستانست

بدستکاری فعلش در اوفتد از پای

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

در عشق هیچ درد چو درد حبیب نیست

درمان درد عشق بدست طبیب نیست

ای زلف پر ز چین تو شام دل غریب

دانی که هیچ شام چو شام غریب نیست

دریاب کز فراق تو یک لحظه نگذرد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

دهن غنچه وشت پسته خندان منست

لب شکر شکنت نیک بدندان منست

پای بند سر زلفین چو زنجیر تو شد

دل دیوانه وشم چون نه بفرمان منست

هست دلبستگی جان بسر زلف تو زان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

دوش چه دانی مرا بیتو چه بر سر گذشت

لشکر غم بر سرم بیحد و بیمر گذشت

در هوس لعل تو در شب همچون شبه

سیم روانم ز جزع بر رخ چون زر گذشت

آب گذشت از سرم بسکه بباریدم اشگ

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

روی شهر آرای یارم آفتابی دیگرست

هر زمانی زلف او در پیچ و تابی دگرست

بر رخ او قطره های خوی چو شبنم بر گلست

هر زمانی چون گلی و چون گلابی دیگرست

گفتم از روی خودم روشن نشانی باز ده

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

روی زیبای تو آرایش هر انجمن است

لعل شیرین تو شور دل هر مرد و زن است

خال مشکین تو بر عارض خورشیدوشت

نقطه عنبر نو بر ورق نسترن است

بر بیاض رخ تو خط سیه باقی باد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

رخسار لاله رنگ خوشت آتش ترست

آبحیات در لب میگونت مضمرست

صبحست و شام هر دو بهم روی و موی تو

و آن صبح و شام هر دو چو کافور و عنبرست

چون ذره در هوای تو دلرا قرار نیست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

رویت که ازو عالم خوبی بنظام است

چشم بد از و دور یکی ماه تمام است

نی نی غلطم مه که و خورشید چه باشد

خورشید کنیز است ترا ماه غلام است

یک بنده روی رخت غره صبح است

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

زلف دلبر گیرم امشب آن شبست

کام دل بر گیرم امشب آن شبست

هر دم از دست تو ایماه چگل

جام دیگر گیرم امشب آن شبست

ماه تابانرا بعمری گر شبی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

زلف عنبر شکنت مایه ده مشک خطاست

پیش چین سر زلفت سخن مشک خطاست

لعل نوشین تو دارد صفت آبحیات

خط مشکین ترا خاصیت مهر گیاست

چشم بد دور از آنروی چو ماه و خط سبز

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

زین پیش داشتم صنمی سیمبر بدست

اکنون نه عین دارم ازو نه اثر بدست

گوئی که چشم غیرت ایام خفته بود

کان گنجم اوفتاد چنان بیخبر بدست

بازش ربود از کفم ایام و چشم من

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

ساقی بیا که موسم آب چو آتش است

سرد است و می بموسم سرما درون خوش است

بی آب آتشین منشین خاصه موسمی

کز باد تند عالم خاکی مشوش است

می ده بآن نگار که در نرد دلبری

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

سحرگه چون برانگیزد ز خواب آهنگ میدانت

بفال سعد بنماید قمر روی از گریبانت

دهان غنچه از شادی بماند باز اگر گویم

که با وی نسبتی دارد لب چون غنچه خندانت

بهر مجلس که بنشینی هزاران فتنه برخیزد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

سبزه و آب روان باده گلگون بدست

سرو قدی میگسار خوشتر ازین عیش هست

مستم و امید نیست ز آنکه شوم هوشیار

هوش نیاید بلی مست صبوح الست

همچو رخت اختری دیده گردون ندید

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

ساقیا برخیز کاکنون وقت می نوشیدنست

موسم بستان و هنگام گلستان دیدنست

ابر نیسانی ز بهر گریه بگشادست چشم

غنچه لب بسته را زین پس گه خندیدنست

گلشن حسن ترا گل هست و رنج خار نیست

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۷
sunny dark_mode