گنجور

 
ابن یمین

در عشق هیچ درد چو درد حبیب نیست

درمان درد عشق بدست طبیب نیست

ای زلف پر ز چین تو شام دل غریب

دانی که هیچ شام چو شام غریب نیست

دریاب کز فراق تو یک لحظه نگذرد

کز خون دیده چهره زردم خضیب نیست

در شرع واجبست زکاتی زهر نصاب

لیک از نصاب حسن تو ما را نصیب نیست

گر من زعشق روی تو افغان کنم رواست

گل بی فغان و مشغله عندلیب نیست

درد دلم ز لعل تو درمان پذیر شد

آری ز لعل منفعت دل عجیب نیست

ساقی بیار باده که بر رغم دشمنان

با دوست همنشینم و ترس از رقیب نیست

ابن یمین بپات در افکند سر ز مهر

گفتش خرد که در خور پای حبیب نیست