گنجور

 
ابن یمین

سبزه و آب روان باده گلگون بدست

سرو قدی میگسار خوشتر ازین عیش هست

مستم و امید نیست ز آنکه شوم هوشیار

هوش نیاید بلی مست صبوح الست

همچو رخت اختری دیده گردون ندید

گر چه بگرد سرت گشت ز بالا و پست

مهر دلت برده بس رونق خوبی ماه

کیست بغیر از خلیل کوبت آذر شکست

خیز دل عاشقم مصلحتی را بجوی

بت چکند حسن خویش گر نبود بت پرست

دل بخم زلف او دست زد و خویش را

با همه دیوانگی بر تو بزنجیر بست

غمزه سر مست تو تیر بلا در کمان

بر دل ابن یمین باز گشادست شست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode