گنجور

 
ابن یمین

سبزه و آب روان باده گلگون بدست

سرو قدی میگسار خوشتر ازین عیش هست

مستم و امید نیست ز آنکه شوم هوشیار

هوش نیاید بلی مست صبوح الست

همچو رخت اختری دیده گردون ندید

گر چه بگرد سرت گشت ز بالا و پست

مهر دلت برده بس رونق خوبی ماه

کیست بغیر از خلیل کوبت آذر شکست

خیز دل عاشقم مصلحتی را بجوی

بت چکند حسن خویش گر نبود بت پرست

دل بخم زلف او دست زد و خویش را

با همه دیوانگی بر تو بزنجیر بست

غمزه سر مست تو تیر بلا در کمان

بر دل ابن یمین باز گشادست شست

 
 
 
امیر معزی

بر تن اقبال و بخت دولت او چون سرست

وز فَلکُ‌ا‌لمَستقیم‌ همت او برترست

در همه آثار خیر مقبل و نیک‌ اخترست

درخور پیغمبر است‌ گرچه نه پیغمبر است

حکیم نزاری

قصد به جان کرده ای ای دل محنت پرست

دیده نهادی به صبر ، دوست بدادی ز دست

بس که بسر برزدی دست به حسرت ولیک

سود ندارد دریغ ، صید چو از دام رست

سینه ی مجروح را وصل چو مرهم نهاد

[...]

سلمان ساوجی

ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست

کز پی تاراج دل، عشق برآورد دست

منکر صورت نشد، عارف معنی شناس

راه به معنی نبرد عاشق صورت پرست

از پی محنت شود، مست محبت، مدام

[...]

جیحون یزدی

راستی ای کج کلاه چه ای به می پای بست

زصبح تا شب خمار زشام تا صبح مست

گیرم بخشید شاه برد متانت زدست

تجرع دائمی درستی آرد شکست

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از جیحون یزدی
صامت بروجردی

در آخر از پی کسبی شهنشه حق‌پرست

چو دید ین قوم را ز ساغر کفر مست

نمود او را بلند به نزد آن خلق پست

چو مصحف کردگار گرفت بر روی دست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه