گنجور

 
ابن یمین

رویت که ازو عالم خوبی بنظام است

چشم بد از و دور یکی ماه تمام است

نی نی غلطم مه که و خورشید چه باشد

خورشید کنیز است ترا ماه غلام است

یک بنده روی رخت غره صبح است

یک چاکر هندوی خطت طره شام است

خرم نفسی کز درم آئی بسلامی

باز آی که منزل ز تو خود دار سلام است

ناکامی من زین فلک بیسرو پای است

از دوری آن هیچ مرا کار بکام است

خون ریختن من بچه فتویت حلال است

دیدار تو دیدن بچه تقویم حرام است

گشتم ز غم عشق تو ایدوست بحالی

کز هستی من نیست نشانی همه نام است

گر ز آنکه مرا در نظر آری و خیالم

پرسی ز یکی کابن یمین زین دو کدام است