گنجور

 
ابن یمین

جبیب یار پاکدامن مطلع روز منست

دیدن رویش نشان بخت فیروز منست

فال فرخ از رخ و زلفش همی گیرم از آنک

این شب قدر من و آن روز نوروز منست

خط مخوان نقشی که بر سطح مهش بینی از آنک

آینه است آن روی و زنگش آه دلسوز منست

گر فشانم جان بر او پروانه وش عیبم مکن

روی شهر آرای او شمع دلفروز منست

هر بدی کابن یمین را آید از جانان بسر

گوید اصل شادی جان غم اندوز منست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode