گنجور

 
ابن یمین

خرامان میرود دلبر تعالی الله چه رفتارست

شکر میبارد از پسته بنا میزد چه گفتارست

بگرد چشمه نوشین چه خرم سبزه ئی دارد

خضر بر آبحیوانست و بر شنگرف زنگارست

نگارا از دلم یکدم غمت غائب نمیگردد

ندارم در جهان جز غم که دلجویست و دلدارست

من از جام می عشقت اگر مستم عجب نبود

عجب ز آنکس همی دارم که در دور تو هشیارست

سر اندر پایت افکندم گرفتی خرده‌ای بر من

منه آئین بیزاری که اندک مایه آزارست

ز چشم فتنه انگیزت بدی کردن چه آموزی

بیاموز از رخت آخر که او بس نیک کردارست

اگر ابن یمین گوید که از جانت نیم بنده

ازو مشنو که این دعوی پس اقرار انکارست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode