گنجور

 
ابن یمین

روی زیبای تو آرایش هر انجمن است

لعل شیرین تو شور دل هر مرد و زن است

خال مشکین تو بر عارض خورشیدوشت

نقطه عنبر نو بر ورق نسترن است

بر بیاض رخ تو خط سیه باقی باد

کان سوادی‌ست کزو روشنی چشم من است

یا رب آن در خوشاب است و بناگوش چو سیم

یا سهیل یمن اندر بر ماه ختن است

هست در وصف دهانت سخنم تنگ مجال

آن دهن خود که تو داری چه مجال سخن است

نیش زنبور عسل بر گل سیراب رسید

نوش بنهاد در او و عسل اکنون دهن است

همچو سایه پی خورشید رخت چون نرود

دل که در گردنش از زلف تو مشکین رسن است

بشکست دل بیچاره کجا در نگرد

زلف مشکینت که سر تا به قدم پرشکن است

یوسف حسنی و یعقوب صفت ابن یمین

در فراق رخ تو ساکن بیت الحزن است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode