گنجور

 
ابن یمین

خوشست آن پسته خندان و خوش آن گفتارت

خوشست آن سرو خرامان و خوش آن رفتارت

یاد صحت ببرد از دل صاحبنظران

چشم شیرافکن آهو شکن بیمارت

بتوهم ز رخت گر بربایم بوسی

بنماید اثرش نازکی رخسارت

دهنت نیست بتحقیق و کس ار گفت که هست

هیچ دانی ز چه گفت از شکرین گفتارت

چون دل لاله سیه شد دلم از غم که مباد

ناگهان سبزه نشیند ز بر گلنارت

کم بود بنده دلسوز ترت ز ابن یمین

گر چه به ز ابن یمین بنده بود بسیارت