گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

بس که دشنام دهی چون شنوی نام مرا

یک نفر نیست که آرد به تو پیغام مرا

این تویی بر سر من سایه ز مهر افکندی

یا همایی به غلط ساخته وطن بام مرا

از در رحمت اگر پرده ز رخ برفکنی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

گر بدین سان اشک بارد دیده در دامان مرا

غرق گردد بی خبر زورق در این طوفان مرا

تا رود جویی ز هر سو نیست ممکن ضبط اشک

ورنه بحر انگیختن از خون دل مژگان مرا

خواستی پایم غمت را ورنه در یک چشم زد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

گر به سودای محبت رفت در پا جان مرا

نیست غم کآمد بحمدالله به سر جانان مرا

تاگدای لعل شیرینت شدیم از یاد رفت

حشمت اسکندر وسرچشمه ی حیوان مرا

نیست برخاک درت با این سرشک تلخ و شور

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

به چنگ اگر کنم آن گیسوان پر خم را

خطی به سر کشم این روزگار درهم را

نداده عشق چنان عادتم به غم که دگر

عوض کنم به دو صد عید یک محرم را

هر آنکه حسن ترا آن نشاط و ناز افزود

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

اگر بهم زنم از گریه چشم پر نم را

به سیل اشک دهم دودمان آدم را

چنین که آتش عشقم به سینه شعله کشید

بسوزم از تف جان هر نفس جهنم را

زمام و لشکری را به دست غمزه مسپار

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

الهی مهربان کن دلبر نامهربانم را

به دل جویی برانگیز از تفضل دلستانم را

به درد عشق بی رحمی بکن چندی گرفتارش

بخر از دست این کافر دل بی رحم جانم را

به داغ گل رخی چون خود دلش در خار خار افکن

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

عشق توگرفت جای جان را

جان نیست به جز غمت روان را

تا بخت بهار حسنت آراست

بستند براو ره ی خزان را

بر سر مزن آستین اکراه

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

بیا به چشم تماشا کن اشکباران را

که طعنه ها زند از قطره اشک باران را

تو اهل مغفرتی ورنه کیست تانگرد

به چشم فضل و ترحم گناه کاران را

ز خون دیده ی من حال بود روشن

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بر آن سرم که نهم سر به پای جانان را

کنم به دست ارادت نثار او جان را

خدا کند بهکرامت فزوده محض کرم

ز من قبول کند این کمینه قربان را

به جاه و دولت و دست و زبان ادا چو نشد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

دهد هرچشمی به وجهی طلعت جانانه را

فرق ها زینجا عیان شد کعبه و بتخانه را

قطره های اشک از آن پیوسته بارم متصل

تا زنم زنجیر بر گردن دل دیوانه را

کنج تنهایی اگر تاریک باشد بر سرشک

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

بنده ی خاک درم عالم ربانی را

قبله ی اهل نظر کامل کرمانی را

به تماشاگه ی جان پی نبری با همه نور

تا ز تن برندری پرده ی ظلمانی را

شیخ اسلام برافراخت چو خود رایت کفر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

نگارم گر نکو دانسته رسم دلستانی را

بحمدالله که داند تیر طرز مهربانی را

به عهد پیریم یاری وفا پرور به چنگ آمد

عبث کردیم صرف دیگران دور جوانی را

جهان ها حیف ننمودی مرا گر دسترس بودی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

گدای کوی تو کی خواست پادشایی را

که پادشایی خود یافت این گدایی را

تو با رقیب و فلک از من انتقام کشید

هزار مایه زیان بود بینوایی را

ز خضر صد رهم ایام عمر افزون است

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

مطرب خوش نوا دمی نای غزل سراگشا

رود کرب زدا بزن راه طرب فزاگشا

شاهد قبض و بسط من پرده بر آستان فکن

تکمه نقره ز آستین بند زر از قبا گشا

ساقی بزم می کشان، خیز و به آب زر فشان

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

در عهد غیر دلبر پیمان گسست ما

درد ا ز حسرت دل پیمان پرست ما

تا آرمت به مهر کنم با رقیب صلح

از بخت شوم خانه خصم است بست ما

مغرور هوش خود مشو ای دل که دیده ایم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

پیمان به پا فکنده ونالی ز دست ما

فریاد از تو ای بت پیمان گسست ما

ما تا ابد به مهر تو میثاق بسته ایم

این است روزنامه ی عهد الست ما

دانسته اند قصه ی ما بیش و کم درست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

بگذر صبا به بزم جفا کرده یار ما

با وی پس از سلام بگو کای نگار ما

ما را در التزام صبوری ز هجر خویش

مفشار ز پا دگر که شد از دست کار ما

سلطان غم به ملک دل افتاد و چاره چیست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

در پی وصل جفا جوی ستم پاره ی ما

تا دل از هجر نشد پاره نشد چاره ی ما

یا فراقم بکشد یا به وصالت برسیم

تا چه اندیشه کند رای تو درباره ی ما

دیده در پوست نگنجد گه دیدار مگر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

جور است اگرتلافی مهر و وفای ما

نبود ورای بستن و کشتن سزای ما

از قتل ما مباش هراسان که روز حشر

یک زخم دیگر از تو بود خونبهای ما

زیبد قصاص کشتن ما کشتنی دگر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ای در دلم زکاوش عشق تو خارها

دستان سرای گلشن حسنت هزارها

از رشک سرو قامت شمشاد سایه ات

سیلاب اشک می رود از جویبارها

بویی مگر ز زلف توآرد برای وی

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۱
sunny dark_mode