گنجور

 
صفایی جندقی

جور است اگرتلافی مهر و وفای ما

نبود ورای بستن و کشتن سزای ما

از قتل ما مباش هراسان که روز حشر

یک زخم دیگر از تو بود خونبهای ما

زیبد قصاص کشتن ما کشتنی دگر

این است در قضای قیامت بنای ما

ما رابکش به یک خم ابروکه راستی

حیف است برکشیدن تیغ از برای ما

سرهای ما به حلقه ی فتراک باز بند

تنها نه کتشن است همین مدعای ما

تسلیم عاشقان و تقاضای عشق بین

کز درد می دهند طبیبان دوای ما

بیگانگی و نقص نگر کزکمال یأس

غم تیر یک نفس نشود آشنای ما

گم شد دلم به ظلمت زلفت ز راه لب

باید به غیر خضر کسی رهنمای ما

ما را چو دیگران سروکاری به غیر نیست

در کوی دلبر است صفایی صفای ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode