گنجور

 
صفایی جندقی

بنده ی خاک درم عالم ربانی را

قبله ی اهل نظر کامل کرمانی را

به تماشاگه ی جان پی نبری با همه نور

تا ز تن برندری پرده ی ظلمانی را

شیخ اسلام برافراخت چو خود رایت کفر

منتظر از چه زیم فتنه ی سفیانی را

با چنین نادره اسلام خوش آن شرک قدیم

نسبتی نیست به هم ناصب و نصرانی را

دیده ام تا حرم از دیر چه صوفی چه فقیه

کافری چند به خود بسته مسلمانی را

جاهلم نیز بخوانی اگر ای پیر حرم

برتو ترجیح سزد راهب ویرانی را

مالک عرش خودآیی چو صفایی سازی

قلب رحمانی اگر قالب شیطانی را