گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

اگرچه چشمه نوش تو دارد آب حیات

دلیل ما خط سبز تو است در ظلمات

به چشم مست تو دیدم یقین و دانستم

که هست حسن تو را بر کمال جمله صفات

اگر نه روی تو بودی بیان صورت حق

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

مرا در آتش غم، عشقت آن زمان انداخت

که عشق روی تو آشوب در جهان انداخت

به تیر غمزه چو چشمت مرا بزد گفتم

که مشتری نظری بر من از کمان انداخت

چو زلف اگرچه بر آتش مرا رخت بنشاند

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

هیچ می‌دانی که عالم از کجاست؟

یا ظهور نقش آدم از کجاست؟

یا حروفِ اسم اعظم، در عدد

چند باشد یا خودِ اعظم از کجاست؟

گنجِ دانش را طلسمِ محکم است

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است

جانی که ندارد سر این درد، نه مرد است

آن دل که نکرد از دو جهان درد تو حاصل

حاصل ز حیات آنچه مراد است نکرده است

بی درد طلب حلقه صفت بر در مقصود

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

زلف تو شب قدر من و روی تو عید است

وز زلف تو اندیشه ادراک بعید است

ابروی تو هریک مه عید است از آنرو

در عالم از ابروی تو پیوسته دو عید است

تا روی تو را دیده ام ای ماه دل افروز

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

سالک عشق تو هر دم به جهان دگر است

هر نفس طالب وصلت به مکان دگر است

گرچه وصف تو کنند اهل تفاسیر و کلام

مصحف روی تو را شرح و بیان دگر است

حرف ما ابجد عشق است چه داند نحوی

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

امشب از روی تو مجلس را ضیایی دیگر است

دیده‌ها را نور و دل‌ها را صفایی دیگر است

شرمم از روی تو می‌آید بشر گفتن تو را

جز خدا کفر است اگر گویم خدایی دیگر است

تا نهادیم از سر دریوزه در کویت قدم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

من سر شادی ندارم با غم یارم خوش است

من مسیحا مذهبم با دیر و خمارم خوش است

مستم از جام اناالحق، جای من گو دار باش

دولت منصور دارم، بر سر دارم خوش است

نیستم چون اهل دنیا، طالب دیدار و گنج

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

گفتمش زلف تو مأوایی خوش است

گفت خوبان را همه جایی خوش است

گفتمش همتا ندارد قامتت

گفت چشمم نیز همتایی خوش است

گفتمش دور خوش است ایام عمر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

ای که از فکر تو پیوسته سرم در پیش است

دل من بی لب لعل نمکینت ریش است

گر کنم روز و شب اندیشه وصلت چه عجب

عاشق غمزده پیوسته محال اندیش است

جور خوبان ز وفا گرچه بود بیش، ولی

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

گرچه چشم ترک مستت فتنه و ابرو بلاست

این چنین دلبر بلا و فتنه دیگر کجاست؟

نقش اشیا سر به سر روشن شد از رویت مگر

جام جمشید رخت آیینه گیتی نماست

چون تو هستی دایم اندر خانقاه و میکده

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

مطلع انوار زلفت مسکن جان و دل است

«رب انزلنی » بیان آن مبارک منزل است

گرچه دل در زلف خوبان بستن از دیوانگی است

عاشقی کو دل در آن زنجیر بندد عاقل است

عقد گیسویت به آسانی نگردد حل از آنک

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

سلطان غمت را دل پردرد مقام است

آن دل چه نشان دارد و آن مرد کدام است

در عشق تو چون هست دلم بنده جاوید

کار دلم از دولت وصل تو تمام است

جز پختن سودای سر زلف تو در سر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

مرغ عرشیم و قاف خانه ماست

کن فکان فرش آشیانه ماست

جعد مشکین و زلف وجه الله

دام دل عین و خال دانه ماست

ای فسوسی دم از فکوک مزن

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

نقش هستی رقم صورت کاشانه ماست

مستی کون و مکان از می و میخانه ماست

آب حیوان و می کوثری و ماء معین

جرعه صافی بی دردی پیمانه ماست

زرفشان شمع فلک، مجلس پیروزه لگن

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

منم آن مجمع البحرین که پر لؤلؤی مرجان است

که دایم در خیال من لب و دندان جانان است

بیا ای طالب معنی! کنون بشنو به گوش جان

بیان از علم القرآن که الحق فضل رحمان است

«لباس سندس» حق را که آمد خلعت حوری

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

بخت ابد یار آن که با تو قرین است

با تو نشستن به از بهشت برین است

جور و جفا کردن از تو دور نباشد

عادت خوبان روزگار چنین است

دل هوس زهد کرد و گوشه ولیکن

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

عرش رحمان است رویش، علم الاسما گواست

اعتقاد اهل حق این است و قول مصطفی است

گر به جامی بود جم را حشمت و شاهنشهی

دارد این آیینه رویت که روی حق نماست

دیگران گر سدره فردا تمنا می کنند

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

چشم بیمار تو تا مست و خراب افتاده است

در سر من هوس جام و شراب افتاده است

تا حدیث لب میگون تو در شهر افتاد

زاهد گوشه نشین با می ناب افتاده است

نظم دندان تو تا دیده ام ای پسته دهن!

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ساقی سیمین برم جام شراب آورده است

آب گلگون، چهره آتش نقاب آورده است

چشم خونبارم مدام از شوق یاقوت لبش

(همچو ساغر در نظر لعل مذاب آورده است)

(نرگش شهلاش در سر فتنه ای دارد عجب)

[...]

نسیمی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۵
sunny dark_mode