گنجور

 
نسیمی

سالک عشق تو هر دم به جهان دگر است

هر نفس طالب وصلت به مکان دگر است

گرچه وصف تو کنند اهل تفاسیر و کلام

مصحف روی تو را شرح و بیان دگر است

حرف ما ابجد عشق است چه داند نحوی

منطق الطیر اولوالفضل زبان دگر است

عاشقان را رخ زرد ار چه دلیل است به حق

بر رخ اهل دل از عشق نشان دگر است

کشته لعل لبش کی کند اندیشه مرگ

همدم روح قدس زنده به جان دگر است

چند خواند به سر خوان بهشتم زاهد

دعوت محرم اسرار به خوان دگر است

گرچه ترکان همه با تیر و کمانند ولی

چشم و ابروی تو را تیر و کمان دگر است

گرچه خوبان همه شکر لب و شیرین دهنند

دل من شیفته تنگ دهان دگر است

آفتاب رخ تو عین وجود همه شد

لاجرم در رخ هر ذره عیان دگر است

از پی سود و زیان چند به بازار روی

تا بگویند که آن خواجه فلان دگر است

چهره زرد مرا سهل مبین ای زاهد

کاین زر نادره معیار ز کان دگر است

رمز عارف به تصور نتوان دانستن

لغت طرفه این زمره لسان دگر است

غرقه بحر غمش یاد ز ساحل نکند

ساحل غرقه این بحر کران دگر است

چون نسیمی به یقین از کرم فضل رسید

کی خورد غصه که هردم به مکان دگر است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode