گنجور

 
نسیمی

امشب از روی تو مجلس را ضیایی دیگر است

دیده‌ها را نور و دل‌ها را صفایی دیگر است

شرمم از روی تو می‌آید بشر گفتن تو را

جز خدا کفر است اگر گویم خدایی دیگر است

تا نهادیم از سر دریوزه در کویت قدم

هر زمان از فضل حق ما را عطایی دیگر است

گرچه هست آب و هوای روضه رضوان لطیف

جنت‌آباد سر کوی تو جایی دیگر است

هرکسی در سر هوایی دارد از مهرت ولی

در سر ما ز آتش عشقت هوایی دیگر است

نیست این دل قابل تیمار و درمان ای طبیب

درد بیمار محبت را دوایی دیگر است

بر در سلطان، گدا هستند بسیاری ولی

بر در آن حضرت این مفلس گدایی دیگر است

خانه مردم ز بس کز آب چشمم شد خراب

هر زمان با آب چشمم ماجرایی دیگر است

چشم مستش گفت: هستم من بلای جان خلق

گفتم ابرو، غمزه‌اش گفت: آن بلایی دیگر است

گرچه دارند از گل رویش نوایی هرکسی

بلبل جان نسیمی را نوایی دیگر است