گنجور

 
نسیمی

مرا در آتش غم، عشقت آن زمان انداخت

که عشق روی تو آشوب در جهان انداخت

به تیر غمزه چو چشمت مرا بزد گفتم

که مشتری نظری بر من از کمان انداخت

چو زلف اگرچه بر آتش مرا رخت بنشاند

لبت مرا چو سخن در همه زبان انداخت

سحر ز دامن زلفت هوا غبار گرفت

نسیم صبح در آفاق بوی جان انداخت

صدف به شکر دهانت گشاد لب زانرو

سحاب دانه لؤلؤش در دهان انداخت

کسی که نسبت روی تو را به مه می کرد

خجل شد از تو نظر چون بر آسمان انداخت

بر آستان قبول تو سرور آن کس شد

که همچو پرده سر خود بر آستان انداخت

چنین که حسن رخت لایزال و لم یزل است

نظر ز روی تو چون یک نفس توان انداخت

به جزو لایتجزا حکیم قایل نیست

مگر دهان تو او را در این گمان انداخت

به گرد لعل تو می گشت عقل چون پرگار

حدیث نقطه موهوم در میان انداخت

اگرچه کشتی تن بشکند چه باک او را

که باد شرطه فضل تو بر کران انداخت

بپرس حال نسیمی ز چشم و زلف و ببین

که خسته را به دو سودا چه ناتوان انداخت

 
 
 
شمارهٔ ۲۲ به خوانش زهرا ذوالقدر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عراقی

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟

که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت

دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
امامی هروی

شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت

که روز من به شب تیره در گمان انداخت

که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی

که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت

دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند

[...]

مجد همگر

چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت

زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت

جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

فزود رونق بستان عارضت کامسال

[...]

سعدی

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

بلای غمزه نامهربان خون‌خوارت

چه خون که در دل یاران مهربان انداخت

ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم

[...]

امیرخسرو دهلوی

چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟

که برنشانه دلهای عاشقان انداخت

شمایل قند رعنا و طبع موزونت

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

کمال حسن تو جایی رسید در عالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه