گنجور

 
نسیمی

سلطان غمت را دل پردرد مقام است

آن دل چه نشان دارد و آن مرد کدام است

در عشق تو چون هست دلم بنده جاوید

کار دلم از دولت وصل تو تمام است

جز پختن سودای سر زلف تو در سر

دیگر هوس عاشق دلسوخته خام است

ای آن که کنی عرضه سجاده و تسبیح

مرغ دل ما فارغ از این دانه و دام است

چون توبه ز مستی کند آن رند که شد مست

زان باده که روح القدسش جرعه جام است

ای کرده رخت روز، شب تیره ما را

صبحی که نه با روی تو باشد همه شام است

ای طالب ناموس رها کن طلب نام

در عشق بزرگی و کرامت نه به نام است

تا محرم اسرار خیال تو دلم شد

کار نظر از اشک چو لؤلؤ به نظام است

بر طالب جنت که مرادش نه تو باشی

وصل تو حرام آمد و حقا که حرام است

بر طور لقا جان کلیمت «ارنی » گوی

دیدار تو می خواهد و مشتاق کلام است

محراب نسیمی رخ و ابروی تو باشد

تا روی تواش قبله و چشم تو امام است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode