گنجور

 
نسیمی

اگرچه چشمه نوش تو دارد آب حیات

دلیل ما خط سبز تو است در ظلمات

به چشم مست تو دیدم یقین و دانستم

که هست حسن تو را بر کمال جمله صفات

اگر نه روی تو بودی بیان صورت حق

چگونه روی نمودی به ما تجلی ذات

جهان حسن قدیم است و عشق لم یزلی

مدینه ای که مصون است و ایمن از نکبات

به هر طرف که نظر می کنم نمی بینم

جز آفتاب رخت در جهات و غیر جهات

رخش به دیده معنی ببینی ای صوفی

ز رنگ زرق و ریا پاک اگر کنی مرآت

بیا بیا که به دیدارت آرزومندم

چنانکه تشنه به آب زلال در فلوات

دلم نشد به سلامی اگرچه شاد از تو

علیک الف سلام و مثله برکات

سجود روی تو کردم، به پیش حق این است

عبادتی که قبول است و باشد از حسنات

بیا که تا شب قدر من است گیسویت

شبم گذشت به قدر از هزار قدر و برات

دلی که عارف روی تو شد ز دوزخ رست

که عارفان جمال تواند اهل نجات

مرا ز کعبه کویش مگو به مسجد رو

که حق پرست چو صوفی نمی پرستد لات

مباش بسته تقلید و ظن که ممکن نیست

کز این طریق به منزل کسی رسد هیهات

نسیمی آتش وحدت چنان تجلی کرد

که بانگ «انی اناالله » برآمد از ذرات