گنجور

 
نسیمی

بخت ابد یار آن که با تو قرین است

با تو نشستن به از بهشت برین است

جور و جفا کردن از تو دور نباشد

عادت خوبان روزگار چنین است

دل هوس زهد کرد و گوشه ولیکن

چشم سیاه تو آفت دل و دین است

مست و خراب از خیال گوشه چشمت

هر طرفی صدهزار گوشه نشین است

طینت پاکیزگی لطف تنت را

خاک ز کافور و آب ماء معین است

چشم گهربارم از خیال دهانش

حقه لؤلؤی ناب و در ثمین است

دل به تو دادیم و جان فدای تو کردیم

بیعت ما با تو و قرار همین است

دولت وصل تو هر که یافت به عالم

خسرو آفاق و شاه روی زمین است

خال تو کشمیر و بابل است زنخدان

چشم تو از خطا و روی تو چین است

مصحف روی تو می کند همه را شرح

راز نهانی که (آن)امام مبین است

جان به خیال لبت سپرد نسیمی

زان که خیال لب تو روح امین است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode