گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

گر از روی تو افتد عکس بر آب

شود جانرا مصور چهره در آب

ترا تا دیدم از جمع لطیفان

نیاید هیچ در چشمم مگر آب

ز مهر عارضت چشمم پر آبست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

اگر معشوق سیم اندام اهلست

کشیدن از رقیبان جور سهلست

نخواهم جز که با جانان گذارم

اگر یکساعتم از عمر مهلست

مرا این نکته ز اهل علم یاد است

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ای ترک بده باده گلفام که عیدست

وز دست مده جام غم انجام که عیدست

از رنج مه روزه چو جستی بسلامت

بزم طرب آرای بهنگام که عیدست

اعلام طرب عاقل اگر می نفرازد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

ای قبله صاحبنظران روی چو ماهت

وی فتنه دوران قمر چشم سیاهت

صد خار نهد حسن تو خورشید فلک را

چون از گل سیراب دمد مهر گیاهت

ترسم که نشان بر رخ زیبات بماند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

آن کزو داریم درد دل دوای جان ماست

درد کز جانان بود سرمایه درمان ماست

یوسف مصر دلست و همچو جان ما را عزیز

بی رخش فردوس اعلی کلبه احزان ماست

آبروئی نیست ما را پیش آن سلطان حسن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

ای مرا خاک کف پای تو چون آبحیات

در هوای توام از آتش غم نیست نجات

بر رخ همچو مهت نیل صبوحی که کشید

که مرا دیده شد از حسرت او عین فرات

دایه حسن لب لعل شکر بار ترا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

ایدل مده ببند سر زلف یار دست

مارست زلف یار مبر سوی مار دست

بر عهد دلبران نتوان استوار بود

ایدل بعهدشان ندهی زینهار دست

دارم بدست بوس وی امیدها و لیک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

بفروغ مهر رویش که مهست از آن عبارت

بفریب چشم مستش که دهد جهان بغارت

بنسیم جانفزایش که مسیح وار آرد

سوی کشتگان هجران بوصال جان بشارت

که دمد بجای خار از سرخاک ما گل تر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بیتو ایجان و جهان کار من از دست برفت

دل شیدا ز برم تا بتو پیوست برفت

عقلم آمد که بصبرم کند ارشاد و لیک

چون مرا دید چنین شیفته ننشست برفت

سنبل زلف تو چون سلسله جنباند ز دور

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست

بلطف رسته دندان تو ثریا نیست

توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود

توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست

ز جان غلام قد همچو سرو آزادت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

با من آن مهروی من نامهربان از بهر چیست

با دلم دایم بکین آن دلستان از بهر چیست

آن نگار بی وفا را بی سبب چندین جفا

بر مراد دشمنان با دوستان از بهر چیست

هیچم اندر و هم ناید کان سبکروح جهان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

باد صبا چون نقاب از رخ گل برگرفت

بلبل مست از نشاط زمزمه از سر گرفت

مدحت گل میکند بلبل خوشگو ادا

گل صفتش میدهد بر کف از آن در گرفت

لاله بصورت شدست مجمره آتشین

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

بر ماه و سرو آید هر لحظه صد قیامت

ز آن سرو ماه طلعت و آنماه سرو قامت

گفتم کنم ز کویت عزم سفر ولیکن

چون دیدمت نکردم جز نیت اقامت

در ماجرای عشقت جان در میانه دل

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

بر دلم از جور او امبار بار دیگرست

باش کو صد بار بود این نیز بار دیگرست

بنده آن سرو آزادم که دایم بهر او

هر دمی از هر دو چشمم جویبار دیگرست

در هوای عارض همچون گل بیخار او

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

بر سپهر حسن رویش آفتابی دیگرست

لیکن از شعر سیاهش سایبانی دیگرست

زینت خوبان بگاه جلوه از زیور بود

روی شهر آرای تو زیب و بهای زیورست

گفتم آرم در دهن ناگه لبت خندید و گفت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

بنده سروم بآزادی که چون بالای تست

عاشقم بر گل که همچون روی شهر آرای تست

گر ندارد هندوی زلفت چو من سودای تو

پس چرا همچون منش پیوسته سر بر پای تست

کس نمیبینم که بر بالای چون سروت رسد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

پرتو روی تو بر کسوت خوبی علم است

زلفت از غالیه بر ماه دو هفته رقم است

چون خم ابروی مشکین تو مانند هلال

شود انگشت نما سوره نون والقلم است

دهن تنگ تو چون لب بسخن بگشاید

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

تا بر گل سیراب تو از غالیه خالیست

حقا که مرا تیره تر از خال تو حالیست

طغرای خم ابروی مشکینت ندارد

مه گر چه از آن روی چو خورشید مثالیست

در باغ لطافت قد چون سرو روانت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

ترا ز شکر شیرین از آن دمید نبات

که یافت پرورش از آب چشمه سار حیات

اگر نه چشمه حیوان دهان تنگ تو بود

بگوی تا ز چه پوشیده گشت در ظلمات

چو بر کشید قضا نیل حسن بر بقمت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

توئی که سایه زلفت شعار خورشیدست

غبار خط تو نقش و نگار خورشیدست

فروغ روی تو کز لطف آب ازو بچکد

چو آتش است که در چشمه سار خورشیدست

بگرد عارض تو خط عنبرین گوئی

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۷
sunny dark_mode