گنجور

 
ابن یمین

بر ماه و سرو آید هر لحظه صد قیامت

ز آن سرو ماه طلعت و آنماه سرو قامت

گفتم کنم ز کویت عزم سفر ولیکن

چون دیدمت نکردم جز نیت اقامت

در ماجرای عشقت جان در میانه دل

دل نیست نو ارادت کاندیشد از غرامت

ور ترسی از ملامت از عاشقی حذر کن

زیرا که راست ناید این کار بی ملامت

دل بر جفات کردم خوش ز آنکه چون منی را

از چون توئی تمامست این لطف و این کرامت

از منزل سلامت آنلحظه رخت بر بست

مسکین دلم چو بشنید از زیر لب سلامت

تعییر میکنندم در عشق و می ندانند

کابن یمین ندارد بر عاشقی ندامت

گر مست عشق گردد آنکو امام شهرست

دانم که ننگش آید از منصب امامت

 
 
 
عبدالقادر گیلانی

گفتا کیی توبا ماگفتم کمین غلامت

گفتا مگر تومستی گفتم بلی زجامت

گفتا چه پیشه داری گفتم که عشقبازی

گفتا که حالتت چیست گفتم غم و ملامت

گفتا که چیست حالت گفتم که حال شاکر

[...]

مولانا

گفتا که کیست بر در گفتم کمین غلامت

گفتا چه کار داری گفتم مها سلامت

گفتا که چند رانی گفتم که تا بخوانی

گفتا که چند جوشی گفتم که تا قیامت

دعوی عشق کردم سوگندها بخوردم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

هر عاشقی که ترسد از طعنه و ملامت

دعوی عشق بازی بر وی بود غرامت

قد قامت مؤذن در گوش در نگنجد

آن را که شد ز خوبان مشمول قد و قامت

ساقی، بده شرابی زین توبه ریایی

[...]

جامی

ماهی که خاست در شهر از رفتنش قیامت

شکر خدا که آمد باز از سفر سلامت

من شاه تخت عشقم تاج شرف به فرقم

سنگی که بر سر من می آید از ملامت

عشقم ندیم جان شد بی عشق اگر ز جانم

[...]

سیدای نسفی

خالی نیند خوبان در دهر از ملامت

دارد خدای او را ای سیدا سلامت

مانند سرو هر جا افراختست قامت

صایب ندیده خود را تا دامن قیامت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه