گنجور

 
ابن یمین

توئی که سایه زلفت شعار خورشیدست

غبار خط تو نقش و نگار خورشیدست

فروغ روی تو کز لطف آب ازو بچکد

چو آتش است که در چشمه سار خورشیدست

بگرد عارض تو خط عنبرین گوئی

هلال غالیه گون بر کنار خورشیدست

بسان ذره دلم بیقرار گشت چو دید

که زیر سایه زلفت قرار خورشیدست

کسیکه دید بناگوش و در شهوارت

سهیل گفت مگر گوشوار خورشیدست

ز نور روی تو یکذره تافت بر خورشید

بحسن طلعت از آن اشتهار خورشیدست

بنور چهره خود ظلمت از دلم بزدای

از آنکه تربیت ذره کار خورشیدست

بسان دیده حربا همیشه ابن یمین

ز شوق روی تو در انتظار خورشیدست