امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱ - استقبال از سعدی
منم ز دست تو پا بسته در کمند ارادت
به راه تو سر تسلیم بر زمین عبادت
به درد عشق خوشم با خیال دوست، که گهگه
قدم به پرسش ما مینهد به رسم عیادت
چه میدهند گواهی دو چشم یار به خونم
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
چو سبزه ترت از برگ یاسمین برخاست
هزار فتنه بقصد دل از کمین برخاست
دلم خیال دهانت چو در ضمیر آورد
خروش بیخودی از عقل خرده بین برخاست
چو غنچه روی نمود از نقاب زنگاری
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
تا خاک آستانه جانان مقام ماست
در بزم عیش جرعه راحت به جام ماست
گفتی: فلان به کوی من از خاک کمتر است
این هم چو بنگری سبب احترام ماست
زاهد حرام گفت می لعل را، بلی
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
خطش به گرد عارض مهوش برآمده است
آری، بنفشه با گل او خوش برآمده است
دل سوی باغ میکشدم، کان بهار را
بر طرف لاله سبزه دلکش برآمده است
خطی عجب دمیده، رخی برفروخته
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
بازم خدنگ غمزه زنی بر دل آمده است
بازم ز عشق واقعه ای مشکل آمده است
بر دیگران کشیده خدنگ جفای خویش
این نکته ام ز یار بسی بر دل آمده است
آنکو نکرد سجده بمحراب ابرویی
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
مرا در عشق بهبودی نمانده است
ز سودای بتان سودی نمانده است
دلم رفته است و آهی مانده بر جای
از آن آتش بجز دودی نمانده است
سر آمد روز عیش و یادگارش
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
ابرو ز من متاب، که دل دردمند تست
تیری که خورده ام ز کمان بلند تست
آباد، کشوری که تویی شهریار آن
آزاد، بنده ای که گرفتار بند تست
زلفی بتاب رفته و ابرو گره زده
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
چشم ستمگرت که بخون در کمین نشست
تیغی کشیده، در ره مردان دین نشست
با روی آتشین چو گذشتی ببوستان
گل را ز انفعال، عرق بر جبین نشست
سرو سهی که خاسته بود از چمن بناز
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹ - استقبال از کمال خجندی
جفای تو بر دل به غایت خوش است
ز شه بر رعیت رعایت خوش است
از آن غمزه و لب به پیش خیال
گهی شکر و گاهی شکایت خوش است
به دشنام تلخم مسوز ای رقیب
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
خلق را دلها کباب از چشم پر خون منست
در جگر صد پاره از اشک جگر گون منست
خاک آن کو را بخون آبی زدم، لیکن هنوز
شرمسارم زانکه خاک او به از خون منست
مهر نگشادم جراحتنامه های سینه را
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
مرا سری است که بر خاک آستانه اوست
چو تیر غمزه کشد جان و دل نشانه اوست
شب دراز چه پرسی که چیست حالت شمع؟
دلیل سوز دلش رنگ عاشقانه اوست
در این صحیفه نخواندم خط خطا، زانرو
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
گر نمیسوزد دلم، این آه دردآلود چیست؟
آتشی گر نیست در کاشانه، چندین دود چیست؟
عاقبت چون روی در نابود دارد بود ما
این همه اندیشه بود و غم نابود چیست؟
ناوک آن غمزه هر کس راست، ما را هم رسد
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
با طره تو سنبل شوریدهحال چیست؟
جاییکه ابروی تو نماید، هلال چیست؟
تا بر درت طریق گدایی گرفتهام
دانستهام که سلطنت بیزوال چیست
حالا بوصل تو فلکم عشوه میدهد
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴ - استقبال از کمال خجندی
کدام دل که ز عشقت اسیر محنت نیست؟
کدام سینه که از داغ تو جراحت نیست؟
طبیب چاره دل گو مساز و رنج مبر
که ناتوان مرا آرزوی صحت نیست
به قول ما می روشن نمی کشد زاهد
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
کدام عشوه که در چشم پر خمار تو نیست
کدام فتنه که در زلف تابدار تو نیست
درون سینه ز داغ کهن نشان جستم
بهیچ گوشه ندیدم که یادگار تو نیست
بعشوه مرغ چمن را فریب ده ای گل
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
مرا گر با تو روی همدمی نیست
گدایان را به سلطان محرمی نیست
ز عشقم درد و غم در دل بسی هست
به اقبال توام زینها کمی نیست
پری را ماند آن مه در لطافت
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
امروز نسیم سحری بوی دگر داشت
گویی گذر از خاک سر کوی دگر داشت
ما یکدل و یکروی چنین، وان گل رعنا
افسوس که از هر طرفی روی دگر داشت
دی مردم از آن ذوق که در گفتن دشنام
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
دوش از رخ تو بزم گدایان چراغ داشت
وز دیدن تو دیده گلستان و باغ داشت
هر جلوهای که شاهد مه داشت بر فلک
دل با فروغ روی تو زانها فراغ داشت
با شام طره تو نهان بود کار دل
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
صبا تا ز زلف تو بویی نداشت
دلم در جهان آرزویی نداشت
جهان هرگز از نازنینان چو تو
جفا پیشه تند خویی نداشت
بهار آمد و هیچ بلبل نماند
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
وقتی دل آواره در آن کو گذری داشت
با نرگس جادوی تو پنهان نظری داشت
گفتی: خبر دوست شنیدی چه شدت حال؟
اینها ز کسی پرس که از خود خبری داشت
دل ناوک مژگان ترا سینه سپر کرد
[...]