گنجور

 
امیر شاهی

جفای تو بر دل به غایت خوش است

ز شه بر رعیت رعایت خوش است

از آن غمزه و لب به پیش خیال

گهی شکر و گاهی شکایت خوش است

به دشنام تلخم مسوز ای رقیب

که از لعل یار این حکایت خوش است

خطت آیت حسن و لب وقف آن

به سرخ و سیه وقف آیت خوش است

به خونریز عاشق بهانه مجوی

که قتل چنین بی‌جنایت خوش است

کرامت به رندی بدل کرد شیخ

که در ملک عشق این ولایت خوش است

بهر بیت شاهی نظر کن، ببین

کش آغاز، خوب و نهایت، خوش است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

از آن لب شنیدن حکایت خوش است

سخن های شیرین به غایت خوش است

به ابرو رخش آیت حسن خواند

که خواندن به محراب آیت خوش است

نیاید ز تو خوب جور و ستم

[...]

شاهدی

خطت را بدایت به غایت خوش است

تماشای آن بی نهایت خوش است

به تیری دل بی نوا را بساز

که از پادشاهان عنایت خوش است

ز زلف حبیب و ز جور رقیب

[...]

میلی

حیا گر ز عاشق به غایت خوش است

ولی از بتان بی‌نهایت خوش است

دلا هر دم از یار، بهر فریب

به پیش رقیبان شکایت خوش است

چنان خو گرفتیم با ناخوشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه