گنجور

 
امیر شاهی

جفای تو بر دل به غایت خوش است

ز شه بر رعیت رعایت خوش است

از آن غمزه و لب به پیش خیال

گهی شکر و گاهی شکایت خوش است

به دشنام تلخم مسوز ای رقیب

که از لعل یار این حکایت خوش است

خطت آیت حسن و لب وقف آن

به سرخ و سیه وقف آیت خوش است

به خونریز عاشق بهانه مجوی

که قتل چنین بی‌جنایت خوش است

کرامت به رندی بدل کرد شیخ

که در ملک عشق این ولایت خوش است

بهر بیت شاهی نظر کن، ببین

کش آغاز، خوب و نهایت، خوش است