گنجور

 
امیر شاهی

مرا گر با تو روی همدمی نیست

گدایان را به سلطان محرمی نیست

ز عشقم درد و غم در دل بسی هست

به اقبال توام زینها کمی نیست

پری را ماند آن مه در لطافت

رقیبش نیز چندان آدمی نیست

کسی را گلبن امید نشکفت

در این بستان که بوی خرمی نیست

خط جانان بکین برخاست، شاهی

به غم بنشین، که جای بی‌غمی نیست