گنجور

 
امیر شاهی

صبا تا ز زلف تو بویی نداشت

دلم در جهان آرزویی نداشت

جهان هرگز از نازنینان چو تو

جفا پیشه تند خویی نداشت

بهار آمد و هیچ بلبل نماند

که پیش گلی گفتگویی نداشت

دلم کز جفای کسی خسته بود

سر سبزه و طرف جویی نداشت

به ناکام شاهی برفت از درت

که پیش تو هیچ آبرویی نداشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاهدی

قدت سرو گفتیم و رویی نداشت

چو زلف تو هم مشک بوئی نداشت

فرات ار چه سیل در سیل بود

چو چشمم بسی جست و جویی نداشت

دل ریش من هر شبی تا سحر

[...]

میلی

چمن کز گل و غنچه بویی نداشت

سرو برگ جام و سبویی نداشت

ازان حال من دوش پرسید یار

که با دیگری گفت‌وگویی نداشت

حریفی که بر گریه‌ام خنده زد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه