وقتی دل آواره در آن کو گذری داشت
با نرگس جادوی تو پنهان نظری داشت
گفتی: خبر دوست شنیدی چه شدت حال؟
اینها ز کسی پرس که از خود خبری داشت
دل ناوک مژگان ترا سینه سپر کرد
پیکان تو چون با دل آزرده سری داشت
زاهد بهوای حرم از کوی تو شد دور
خود کوی تو در روضه فردوس دری داشت
صد چاک شد از دست فراقت دل شاهی
چون لاله، که با داغ تو خونینجگری داشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار دربارهی تجربههای دلزخمی و عشق سخن میگوید. دل آوارهای که در کوی معشوق گام میزند و در جستجوی خبری از دوست است. او به جذابیت و قدرت جادوی چشمهای معشوق اشاره میکند و نشان میدهد که چطور دلش به خاطر عشق و دوری از معشوق زخم خورده است. زاهدان و دینداران هم به خاطر جذابیتهای معشوق از مسیر خود منحرف شدهاند. در نهایت، شاعر با اشاره به حال و روز خود، به شدت عاطفی و دردناک عشق و جدایی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: وقتی دل بیقرار در آن کوچه قدم میزد، چشمی پنهانی به نرگس جادویی تو داشت.
هوش مصنوعی: گفتی: آیا از حال دوست خبر داری؟ این موضوع را از کسی بپرس که خودش از وضعیتش اطلاع دارد.
هوش مصنوعی: دل، با مژگان تو مانند تیری که به سمتش پرتاب شده، سینهاش را سپر کرده است، چون پیکان تو با قلبی که دچار آزردگی است، برخورد کرده است.
هوش مصنوعی: زاهد به خاطر آرزوهای مذهبیاش از مسیر تو دور شده است، در حالی که در دنیای تو، در بهشتی که شایسته است، دری وجود دارد.
هوش مصنوعی: دل شاهی چون گل لاله از غم دوری تو به شدت آسیب دیده و پر از درد و زخماست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلف که به هر حلقهٔ مشکین هنری داشت
مانند شب قدر مبارک سحری داشت
هر چند که من ساغر اندوه کشیدم
تا چشم زدم ساقی دَوَرانِ دگری داشت
گر یار به ما کرد نظر عین وفا بود
[...]
خوش بود که تیرش به دل ما گذری داشت
وان چشم هم از غمزه به سویش نظری داشت
آورد صبا وقت سحر مژده دیدار
گویا که دعای سحر ما اثری داشت
بگریست بر احوال درونم همه شب شمع
[...]
در مجلس اگر او نظری با دگری داشت
دانند حریفان که در آن هم نظری داشت
هر لاله، که با داغ دل از خاک برآمد
دیدم که: ز سودای تو پر خون جگری داشت
امروز سر زلف تو آشفته چرا بود؟
[...]
در پهلوی اغیار به هر سو نظری داشت
گویا ز نهان آمدن من خبری داشت
دی گفت بسی حرف وفا روی برویم
گویا که به من روی و سخن با دگری داشت
آرام ازو جذبه شوق که چنین برد؟
[...]
دی قاصد یار آمد و مژگانتری داشت
از یار مگر بهر هلاکم خبری داشت
عمری به ره یار دلم تخم وفا کشت
پنداشت که این تخم که میکاشت بری داشت
آن بود دل جمع که از دست بتان بود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.