گنجور

 
امیر شاهی

کدام دل که ز عشقت اسیر محنت نیست؟

کدام سینه که از داغ تو جراحت نیست؟

طبیب چاره دل گو مساز و رنج مبر

که ناتوان مرا آرزوی صحت نیست

به قول ما می روشن نمی کشد زاهد

درون تیره دلان قابل نصیحت نیست

اگر لطایف غیبت هواست، ای صوفی

بنوش باده، که حاجب به رقص و حالت نیست

چو من به کوشش واعظ کسی نخواهم شد

بگو تردد ضایع مکن که منت نیست

بمجلسی که سخن زان لب و دهان گذرد

حدیث غنچه مگویم، که هیچ نسبت نیست

خیال روی تو تا نقش بسته ام در دل

دگر هوای بتانم بهیچ صورت نیست

دلا مدار ز ابنای دهر چشم وفا

که در جبلت این همرهان مروت نیست

به ناله دردسر خلق میدهد شاهی

ز کوی خویش برانش، که اهل صحبت نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

سری که پیش تو بر آستان خدمت نیست

سربست آن که سزاوار تاج عزت نیست

به جد و جهد یر کجا شود وصلت

که قرب پادشهان جز به سی دولت نیست

ز قامت نو به طوبی کشد دل زاهد

[...]

شاهدی

مرا دلیست که در وی بجز محبت نیست

ز عشق حاصل او غیر درد و محنت نیست

مکن ملامتم ای شیخ از طریقه عشق

که راه عشق برون از ره طریقت نیست

مکن تردد بیهوده در نصیحت ما

[...]

میلی

میا به پرستش من، جون امید صحت نیست

به حال مرگ مرا دیدن از محبت نیست

به غایتی هوس گفت‌وگوست با تو مرا

که تاب خامُشی‌ام با وجود حیرت نیست

کنون که جان به لب آمد مرا، دمی بنشین

[...]

کلیم

مرا ز زلف تو غیر از شکست و محنت نیست

بنای خانه زنجیر بهر راحت نیست

برهنه پای نخواهیم ماند، آبله هست

در آن دیار که کفشی بپای همت نیست

چنین که قافله آه می رود بشتاب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه