مرا در عشق بهبودی نمانده است
ز سودای بتان سودی نمانده است
دلم رفته است و آهی مانده بر جای
از آن آتش بجز دودی نمانده است
سر آمد روز عیش و یادگارش
بجز دلق می آلودی نمانده است
طبیب از ما عنان برتافت، گویی
که هیچ امید بهبودی نمانده است
بکش تیغ جفا در خون شاهی
کز اینش بیش مقصودی نمانده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساس ناامیدی و یأس خود از عشق و زندگی اشاره میکند. او میگوید که دیگر امیدی به بهبودی و شادی ندارد و فقط آثار غم و دلتنگی بر جای مانده است. دوست داشتن و خوشیها به یادگار فقط به یادگارهای رنج و غم تبدیل شده و حتی طبیب هم به او اعلام کرده که امیدی به بهبودیاش نیست. در انتها نیز به نوعی دعوت به پایان دادن به درد و رنج خود دارد، چون دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
هوش مصنوعی: در عشق، حال خوبی برای من نمانده و از عشق معشوقان هم هیچ نفعی نصیبم نشده است.
هوش مصنوعی: دل من به شدت دچار احساسات و اشتیاق شده و از آن آتش عشق فقط نشانی از غم و دود باقی مانده است.
هوش مصنوعی: روز شادی به پایان رسید و جز یک دلق کهنه و غمگین، چیزی از آن یادگار باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: پزشک از ما دست کشید و رها کرد، انگار که دیگر هیچ امیدی به بهبود وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به کارگاه ویرانی و ستم بپرداز، زیرا که به جز این، چیزی برای به دست آوردن باقی نمانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.