گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

دلیل صبح سعادت، محمد عربی

چراغ شام قیامت، محمد عربی

مرا چو از صدف کاینات این در بود

درون بحر حقیقت، محمد عربی

امانتی که خدا وعده کرد در کونین

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

ای که حاجت ز در اهل ریا می‌طلبی

نقد مقصود کجا و تو کجا می‌طلبی

جای آن است که خون تو بریزند ای دل!

سست‌همت! نظر از غیر چرا می‌طلبی؟

تا تو در بند خودی راه به جایی نبری

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

گر شبی دولت به دستم زلف یار انداختی

سایه اقبال بر من روزگار انداختی

چشم مستش گر نظر کردی بر اهل خانقاه

مردم خلوت نشین را در خمار انداختی

دولت دنیی و عقبی وصل یار است ای دریغ

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

یارب، ای سرو من! امشب در کنار کیستی؟

دوش بودی یار من، امروز یار کیستی؟

صبر و آرام از دلم بردی و رفتی از نظر

ای انیس جان و دل! صبر و قرار کیستی؟

برده ای دامن ز دست روزگار بخت من

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

ای ز قیام قامتت هر طرفی قیامتی

جز تو که دارد این چنین خوب و لطیف قامتی

تا به سجود چون ملک پیش تو سر نهاده ام

دیو رجیم می کند هر نفسم ملامتی

هر که نکرد جان و دل با دو جهان نثار تو

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

ای باغ جنت از گل روی تو آیتی

وصف کمال حسن تو ما لا نهایتی

آب حیات از لب لعل تو جرعه ای

پیش لب تو قصه شیرین حکایتی

در هر نظر ز نقش خیال تو صورتی

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

ای ظاهر از مظاهر اشیا! خوش آمدی

وی نور چشم مردم بینا! خوش آمدی

آن اولی که نیست ترا آخری پدید

پنهان ز جمله در همه پیدا خوش آمدی

سود و زیان و مایه بازار عاشقان

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

گر کنی قبله جان روی نگاری، باری

ور بری عمر به سر با غم یاری، باری

کار عشق است برو دست بدار از همه کار

گر کند عمر کسی صرف به کاری، باری

زلف او محشر جان است دلا سعیی کن

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

منه بر مهر خوبان دل، نصیب از عقل اگر داری

که خوبان مهربانی را نمی دانند و دلداری

سر و جان و جهان ای دل برو در کار زلفش کن

اگر با دلبران داری سر مهر و دل یاری

ز چشم و زلف او گفتم نگه دارم دل خود را

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

گمان مبر که به صد جور و صد دل آزاری

دل من از تو برنجد مگر به بیزاری

به هر جفا که بخواهی بجویی آزارم

که هست عادت معشوق، عاشق آزاری

بدان امید که واقف شوی ز ناله من

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

ای بر دل پردردم هردم ز تو آزاری

کی بود و کجا باشد مثل تو دل آزاری

ای جور و جفا کارت، تا کی کشم آزارت

جز جور و جفا با من، هرگز نکنی کاری

ریزی به جفا خونم، آنگاه کنی پرسش

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

وصالت عمر جاوید است و بخت سعد و فیروزی

مبارک صبح و شام آن، که شد وصل تواش روزی

بیا ای رشک ماه و خور! شبی با ما به روز آور

که داد اندیشه زلفت شبم را صورت روزی

مکن دعوت به شبخیزی و تسبیح، ای خرد ما را

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

با چنین رفتن، به منزل کی رسی؟

با چنین خصلت، به حاصل کی رسی؟

بس گرانجانی و بس اشتر تنی

در سبکروحان یکدل کی رسی؟

با چنین رفتن چگونه دم زنی؟

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

عاشقانت گرچه بسیارند، ما زانها یکی

عارف روی تو کم یابند، کم چون ما یکی

چون مؤذن قامت آرم گر ببینم قامتت

چون نیارد سجده پیش آن قد و بالا یکی

هر زمان با چشم و زلفت هست سودایی مرا

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی

چه مبارک است این دم ز جناب فضل عالی

چو جناب ذوالجلالت همه بر کمال دیدم

گنه است اگر نگویم که تو ذات ذوالجلالی

صنما ز طرف برقع رخ همچو ماه بنما

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

فضل حق می‌دهدم هردم از این می جامی

که ندارد چو ابد مستی او انجامی

شرح اسرار تجلی تو ز فرعون مپرس

کآتش انی اناالله نداند خامی

صبح و شامم همه با زلف و رخت می گردد

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی

گر چو آدم سر اسما را بدانی آدمی

زنده باقی شو، ای سی و دو نطق لایزال

حاکم نطقی و نطق عیسی صاحب دمی

گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

بیار ای ساقی مهوش! می گلرنگ روحانی

که ارزد خاتم لعلت به صد ملک سلیمانی

نگارا تا در افکندی نقاب از چهره گلگون

خجالت دارد از رویت گل صدبرگ بستانی

صدف را کاشکی بودی چو انسان دیده بینا

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

دل ما جای غم توست و تو هم می‌دانی

من سگ کوی توام از چه رهم می‌رانی؟

ترک تقلید کن ای زاهد خودبین! به خود آ

دو سه روزی که در این دیر کهن ویرانی

رو به آدم کن اگر اهل دلی از همه رو

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

به عشقت جان و دل دادم به غم زان گشتم ارزانی

به بند زلفت افتادم از آنم در پریشانی

چو چشمت گوشه‌گیرم چون ز چشمت دل نگه دارم

که با این چشم و این ابرو بلای گوشه‌گیرانی

به ابرو هر نفس چشمت دلی می‌دزدد از مردم

[...]

نسیمی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
sunny dark_mode