گنجور

 
نسیمی

گر کنی قبله جان روی نگاری، باری

ور بری عمر به سر با غم یاری، باری

کار عشق است برو دست بدار از همه کار

گر کند عمر کسی صرف به کاری، باری

زلف او محشر جان است دلا سعیی کن

که در آن حلقه درآیی به شماری، باری

دل به دام تو درافتاد زهی صید ضعیف

کاشکی با همه می بود شکاری، باری

غرق دریای غمش تا نشوی با لب خشک

برو ای خواجه! تو بنشین به کناری، باری

گر چو چشمش نتوانی که شوی مست ابد

با چنان غمزه شوخش به خماری باری

ای نسیمی ز خدا دولت منصور طلب

عاشق ار کشته شود بر سر داری باری