گنجور

 
نسیمی

ای بر دل پردردم هردم ز تو آزاری

کی بود و کجا باشد مثل تو دل آزاری

ای جور و جفا کارت، تا کی کشم آزارت

جز جور و جفا با من، هرگز نکنی کاری

ریزی به جفا خونم، آنگاه کنی پرسش

مثل تو کجا باشد در هر دو جهان یاری

بر بوی گل وصلت ای غنچه لب بسته!

تا کی شکنی هردم در پای دلم خاری؟

بی دانش و دین و دل باد، ای بت سیمین بر

جانی که نمی خواهد از زلف تو زناری

ای از نظرم پنهان روی تو، نه پنهان به

از دیده هر بلبل چون روی تو گلزاری

درد تو به هر ساعت داغی نهدم بر دل

ای شعله زنان از تو در هر جگری ناری

در محنت و غم صابر، در جور و جفا کامل

کو خسته دلی چون من یا همچو تو دلداری؟

گفتی نظر اندازم بر زاری زار خود

ای دلبر عاشق کش! کو همچو من زاری؟

در عشق رخت تا چند، ای ماه وفا پیشه!

صدگونه جفا باشد بر من ز هر اغیاری

گاهی جگرم سوزی، گه خون دلم ریزی

چند از تو شوم هردم آویخته بر داری

صد باره دل ریشم کردی به جفا پرخون

وز روی وفا او را ننواخته ای باری

محنت زده ای چون من در عشق تو کم دیدم

با آنکه چو من داری محنت زده بسیاری

در سینه نسیمی را اسرار تو می جوشد

کو همنفس صادق یا محرم اسراری؟