گنجور

 
نسیمی

ای ظاهر از مظاهر اشیا! خوش آمدی

وی نور چشم مردم بینا! خوش آمدی

آن اولی که نیست ترا آخری پدید

پنهان ز جمله در همه پیدا خوش آمدی

سود و زیان و مایه بازار عاشقان

از بهر توست بر سر سودا خوش آمدی

بی چون و بی چگونه تو را یافتم، کنون

اندر لباس آدم و حوا خوش آمدی

از بود توست جمله جهان را وجود جود

ای جود بخش جمله اشیا خوش آمدی

اسماء و رسمها همه از تو عیان شده

باز از میان اسم نسیما خوش آمدی