گنجور

 
نسیمی

دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی

چه مبارک است این دم ز جناب فضل عالی

چو جناب ذوالجلالت همه بر کمال دیدم

گنه است اگر نگویم که تو ذات ذوالجلالی

صنما ز طرف برقع رخ همچو ماه بنما

که سرای «کن فکان » شد ز وجود غیر خالی

چه خیال نقش بندم که نه صورت تو باشد

که شد از رخ تو روشن که تو نقش هر خیالی

به جمال و حسن و خوبی نکنم ستایش تو

که تو همچنان که هستی همه حسنی و جمالی

رسدت که گوی خوبی ببری ز جمله خوبان

که تو آن مه ملیحی که به حسن بی مثالی

عدم و زوال و نقصان به تو راه از آن ندارد

که تو آن خجسته مهری که منزه از زوالی

ز فراق و درد دوری نکنم حدیث از آنرو

که چو روح و نطق با من شب و روز در وصالی

به کمال اگر تواند صفتت فزونتر آید

بنمای تا بگویم که فزونتر از کمالی

بشری به صورت تو نشنیدم الله الله

چه جمیل حسن و خلقی، چه لطیف زلف و خالی

بنما به خلق عالم رخ و نفی ما سوا کن

که به صاد و عین بهره دهد آن به جیم و دالی

به تو چون غنی نباشم که به وصف درنیایی

که چه بی کرانه ملکی و چه بی شماره مالی

شب قدر اگرچه بهتر ز هزار ماه باشد

تو به قدر و رفعت افزون ز هزار ماه و سالی

ز شراب فضل ما را قدحی ده، ای نسیمی!

که تو جام آفتابی و تو روح لایزالی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی

به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مَجالی

نه رَهِ گُریز دارم نه طریق آشنایی

چه غمْ اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی

همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد

[...]

آشفتهٔ شیرازی

به هواست برق امشب بطلب پریّ و بالی

قدمی بساز از سر نو گرت مجالی

بلی ای طبیب گفتی که علاج هجر وصلست

چه کنم به درد حرمان که ندارم احتمالی

به سیاه‌چال هجران شبی ار به روز آری

[...]

صفی علیشاه

عجب آمدم که آمدم ز تو مژده وصالی

که بعمر خود ندادم بوصالت احتمالی

بنما رخ ار چه شاهی ز حجاب طره گاهی

که شبی بروی ماهی نگرم ز بعد سالی

بتو زیید ار که خوبان برخت شوندقربان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صفی علیشاه
صغیر اصفهانی

بخیال ماه رویت بودم ز ضعف حالی

که ز ماه نو به خاطر برسد تو را خیالی

حرکات چشم مست و خط سبزت این نماید

که بسبزه زار جنت بچمد همی غزالی

برخت ز خط و خالت بنوشته کلک قدرت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صغیر اصفهانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه