گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

آن یار چو ناگاه ببازار برآمد

از هر طرفی مشرق انوار بر آمد

ناگاه تجلی جلالی اثری کرد

از روزنه روز شب تار برآمد

از خانه برون آمد و در خرقه نهان گشت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

چون ماه من از مشرق انوار بر آمد

کام دلم از لمعه دیدار برآمد

آن ماه دل افروز چو بنمود جمالش

کام دل و جان جمله بیک بار برآمد

چون نور تجلی خداوند عیان شد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

چون ماه نو از مشرق انوار برآمد

فریاد ز اسلام وز کفار برآمد

حسنت سخنی گفت بگلذار و ریاحین

ریحان بخجالت شد و گل زار بر آمد

عشق تو چو افتاد بسر حلقه مستان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

دلدار من از خانه ببازار برآمد

ناگه بسر کوچه خمار برآمد

گلبانگ «تعالی » بشنیدند روانها

صد نعره ز تسبیح و ز زنار برآمد

دعوی بچه تیره فرو رفت بخواری

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

در هیچ زمان غیر بدل راه ندادند

قومی که مریدند و گروهی که مرادند

آنها که کمالات و جمالات تو دیدند

بر خاک همه جبهه تسلیم نهادند

در صومعه و مسجد و می خانه رسیدیم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

آنان که بجز روی تو جایی نگرانند

کوته نظرانند و چه کوته نظرانند!

و آنان که رسیدند زنامت بنشانی

در عالم حیرت همه بی نام و نشانند

در جای خیال تو اگر اشک در آید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

ای عشق توام در دو جهان مقصد و مقصود

در طور عدم گشتن من وصل تو موجود

بنمود بعشاق جهان سکه مهرت

سیماب سرشک مژه بر روی زر اندود

سازم همه در مجلس غمهای تو چون چنگ

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

دل آینه صورت و معنیست عجب بود

کان شاهدما روی درین آینه ننمود

نه نه، چو صفا نبود هرگز ننماید

در آینه جان صفت شاهد و مشهود

در راه تو عشاق سر از پای ندانند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

زلفت شب قدرست،زهی سایه ممدود!

رویت مه بدرست،زهی طالع مسعود!

در بادیه محنت هجران،شب تاریک

بی نور رخت جان نبرد راه بمقصود

در باده و زاویه جز دوست ندیدیم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

این عشق و مودت اثر لطف خدا بود

وین جمله عنایت نه باندازه ما بود

جوری، که ز تو بر دل غمدیده ما رفت

بر شکل بلا بود ولی عین عطا بود

از روز ازل عاشق و شوریده و مستیم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

گیسوی تو هر چند کمندی زبلا بود

خوش سلسله ای بود، که در گردن ما بود

هر حال که در حسن مودت دل ما داشت

باروی تو، بی شایبه روی و ریا بود

از دولت وصلت فلک اندر همه حالی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

گر با تو دمی محرم اسرار توان بود

بر ملک و ملک فایض انوار توان بود

با ابروی تو محرم محراب توان شد

با چشم خوشت ساکن خمار توان بود

با روی تو برمذهب اسلام توان زیست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

چون حسن دلاویز تو در جلوه گری بود

کار دل بیچاره من پرده دری بود

در دور رخت یک دل هشیار ندیدیم

این شیوه ز خاصیت دور قمری بود

ای جان جهان، نسبت یاد تو بجانم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

از خم صفا جام می ناب بیارید

گر شمع ندارید بمهتاب بیارید

محراب دل و جان رخ آن ماه حجازیست

روی دل و جان جانب محراب بیارید

آن زلف پریشان همه آیات نکوییست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

از خم صفا باده چون قند بیارید

بانغمه نوروز و نهاوند بیارید

هر چند که بس نادر و نایاب و عزیزست

ای ساده دلان،یک دل خرسند بیارید

توت،ارچه لطیفست،ولی موجب صفراست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

با ما سخن از خرقه و سجاده مگویید

از ما بجز از شیوه مستانه مجویید

در کعبه بهر چار جهت رو بهم آرند

در دایره وحدت حق روی برویید

گر خاصه عشقید بجز عشق مدانید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

از باده گلگون قدری هست بگویید

در شهر چو زیبا قمری هست بگویید

ما را خبری نیست، که مستان خرابیم

گر زانکه شما را خبری هست بگویید

در دیر مغان، نیم شبان، در شب تاریک

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

از پیر مغان گر خبری هست بگویید

از باده اگر ما حضری هست بگویید

تا چند ملامت که خطیرست ره عشق؟

گر تیر قضا را سپری هست بگویید

پران ز پر عشق شد این جان بلا دوست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

در مجلس ما جز سخن یار مگویید

با حضرت آن یار ز اغیار مگویید

در قلزم توحید همه غرق فنایند

از جوشش آن قلزم زخار مگویید

در دار و مدارید، ندانم که چه دارید؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

ای جان جهان، ساقی جان، رطل گران دار

از صومعه جان را بسر دیر مغان آر

چون نکته اسرار خرابات بدانی

این نکته اسرار ز اغیار نگه دار

سرهای سران را ببریدند برین گنج

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode