زلفت شب قدرست،زهی سایه ممدود!
رویت مه بدرست،زهی طالع مسعود!
در بادیه محنت هجران،شب تاریک
بی نور رخت جان نبرد راه بمقصود
در باده و زاویه جز دوست ندیدیم
این راه بدانستم و این بادیه پیمود
از مسکن جانهاگل صد برگ بر آمد
تا سنبل سیراب تو بربرگ سمن سود
از حسن هویدا شود این عشق جهان سوز
این جا بشناسی صفت شاهد و مشهود
یک غمزه ز تو دادن و صد جان و دل از ما
بردند باقبال تو سودازدگان سود
حیران تو امروز نشد قاسم مسکین
تا هست چنین باشد و تا بود چنین بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف زیباییهای محبوبش میپردازد و به رابطه عمیق عشق و اندوه اشاره میکند. شب قدر به عنوان نماد شبهای مقدس و مملو از خوشبختی معرفی میشود و چهره محبوب به مهی درخشان تشبیه میشود. شاعر از درد جدایی و تلاش برای رسیدن به محبوب صحبت کرده و تأکید میکند که فقط در کنار دوست واقعی میتوان آرامش یافت. او همچنین به زیبایی عشق و تأثیر آن بر زندگی اشاره میکند و درمییابد که محبت و نگاه محبوب میتواند جانها را تسخیر کند. شاعر در پایان به حال قاسم مسکین اشاره میکند که حیران و سرگردان عشق است و به این نکته که این وضعیت همواره وجود دارد، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: زلف تو به شب قدر میماند که پر از برکت و عظمت است و سایهاش گسترده و دلنواز است. چهرهات همانند ماه درخشانی است که نشاندهنده بخت و اقبال خوب است.
هوش مصنوعی: در دل بیابان سختی جدایی، شبی تاریک و بدون روشنی است که روح از درد آن نمیتواند راهی به مقصد پیدا کند.
هوش مصنوعی: در می و خانهی دوست، جز او کسی را ندیدم. این مسیر را شناختم و این دشت را طی کردم.
هوش مصنوعی: از دل جانها، گلی پرپر شده است و صد برگ آن به گونهای رشد کرده که تو، ای سنبل سیراب، به شکوفههای خوشبو و زیبای سمن برسید.
هوش مصنوعی: عشق، با زیبایی نمایان میشود و این آتش سوزان به دنیا میافروزد. اینجا میتوانی صفات معشوق و آنچه که دیده میشود را بشناسی.
هوش مصنوعی: تنها یک نگاه از تو کافی بود تا دل و جان ما را به غم و شوق مبتلا کند، و ما که دیوانهوار به تو عشق میورزیم، از این وضعیت خوشحال و سرمست هستیم.
هوش مصنوعی: امروز قاسم مسکین به شدت گیج و حیران است؛ زیرا تا چنین وضعی وجود دارد و همیشه همینطور بوده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود
از گوهر محمود و به از گوهر محمود
چونانکه به از عود بود نایرهٔ عود
دیر آمدن شاه برآورد ز من دود
گر دیرتر آید برود جان و تنم زود
از بسکه همی دارم در سینه غم شاه
خون دل ریشم زره دیده بپالود
با پشت خم آگینم و با کام سم آگین
[...]
ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود
وی آتش عشق تو دلم سوخته چون عود
چه باک اگرم عقل و دل و جان بنماند
گو هیچ ممان زانکه تویی زین همه مقصود
در عشق تو جانم که وجود و عدمش نیست
[...]
ای آتش سودای توأم سوخته چون عود
کس را نه بر آید ز تمنای تو مقصود
خوبان جهان جمله گدایند و تو سلطان
شاهانه زمان جمله ایازند و تو محمود
گفتم که به کامی رسم از وصل تو لیکن
[...]
ای عشق توام در دو جهان مقصد و مقصود
در طور عدم گشتن من وصل تو موجود
بنمود بعشاق جهان سکه مهرت
سیماب سرشک مژه بر روی زر اندود
سازم همه در مجلس غمهای تو چون چنگ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.