گنجور

 
قاسم انوار

از باده گلگون قدری هست بگویید

در شهر چو زیبا قمری هست بگویید

ما را خبری نیست، که مستان خرابیم

گر زانکه شما را خبری هست بگویید

در دیر مغان، نیم شبان، در شب تاریک

جز پیر مغان راهبری هست؟ بگویید

ای زاهد مغرور، مکن منع من از عشق

گر تیر بلا را سپری هست بگویید

عشقست که بابای جهانست بتحقیق

جز عشق کسی را پدری هست؟بگویید

در عشق تو دلها همه چون آتش گرمند

دل گرم تر از من دگری هست؟ بگویید

آن دور رخ و زلف تو غارتگر دلهاست

در دور و تسلسل نظری هست؟ بگویید

در باغ لطافت، که چراغ همه دلهاست

شیرین ثمری، بر شجری هست؟ بگویید

در مصر جهان دل نگرانیم چو یعقوب

گر یوسف زرین کمری هست بگویید

در بادیه هجر بماندم شب تاریک

گر تیره شبم را سحری هست بگویید

در کشتن قاسم، که دلش مست و خرابست

بالا شجری، دل حجری هست؟ بگویید