گنجور

 
قاسم انوار

گیسوی تو هر چند کمندی زبلا بود

خوش سلسله ای بود، که در گردن ما بود

هر حال که در حسن مودت دل ما داشت

باروی تو، بی شایبه روی و ریا بود

از دولت وصلت فلک اندر همه حالی

با عاشق مسکین تو در «طال بقا» بود

در آتش هجران دل من سوخت و لیکن

چون قدر وصال تو ندانست سزا بود

این بلبل جان پیش تر از واقعه هجر

از شوق گل روی تو با برگ و نوا بود

جنت طلبد زاهد و ما کوی تو هیهات

بنگر که تفاوت ز کجا تا بکجا بود

بشکفت گل روی تو از گفته قاسم

چون در نفسش خاصیت باد صبا بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
میبدی

فر کو نه بدی باشه آن را که سها بود

عاشق بهمه جایی انگشت‌نما بود

خاقانی

آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود

زیرا که نه شب بود که تاریخ بقا بود

بودند بسی سوختگان گرد در او

لیکن به سرا پردهٔ او بار مرا بود

من سایه شدم او ز پس چشم رقیبان

[...]

کمال خجندی

دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود

تا روز دو دست من و آن زلف دوتا بود

جهان ملک خاتون

یاری که همه میل دلش سوی وفا بود

برگشت و جفا کرد و ندانم که چرا بود

بر حال من دلشده ی زار نبخشود

این نیز هم از طالع شوریده ی ما بود

از هجر تو هر چند که کردیم شکایت

[...]

قاسم انوار

این عشق و مودت اثر لطف خدا بود

وین جمله عنایت نه باندازه ما بود

جوری، که ز تو بر دل غمدیده ما رفت

بر شکل بلا بود ولی عین عطا بود

از روز ازل عاشق و شوریده و مستیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه