ای جان جهان، ساقی جان، رطل گران دار
از صومعه جان را بسر دیر مغان آر
چون نکته اسرار خرابات بدانی
این نکته اسرار ز اغیار نگه دار
سرهای سران را ببریدند برین گنج
تا دم نزند هیچ کس از پرده اسرار
گر طالب سرید ز سر قصه مگویید
سر را نتوان برد درین کوچه بسر بار
ای جان و جهان، پرده ز رخسار برافکن
تا چاک زنم پیش رخت پرده پندار
منصور چو بر دار همی رفت عجب گفت:
دیار بغیر از تو ندیدم درین دار
تا بر سر بازار جهان جلوه گر آمد
خود بود فروشنده و خود بود خریدار
چون عشق قرین نیست چه مسجد، چه صوامع
چون نور یقین نیست، چه تسبیح، چه زنار؟
جان و دل و دین، صبر و خرد برد بغارت
فی الجمله عجب جمله برست آن بت عیار!
زاهد نتواند که کند ترک سر خویش
در لانه عصفور که دیدست سر مار؟
یک لمعه ز رخسار تو در دیر مغان تافت
از لات و هبل نیز بر آمد دم اقرار
در هجر تو سیلاب سرشکم مددی کرد
والله که چه خشنودم ازین ابر گهربار!
در مجلس ما قصه ناموس مخوانید
من فارغم از سر، چه کشم زحمت دستار؟
ما در دو جهان روی تمنا بتو داریم
رستیم بسودای تو از عالم غدار
قاسم سفری کرد ز صورت بمعانی
هم ناسک ادیان شد و هم سالک اطوار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به بیان عشق و جستجوی حقیقت در زندگی میپردازد. شاعر از ساقی میخواهد که از افتخارات ظاهری بگذرد و به اسرار داخل در میخانهها و خراباتها بپردازد. او به عمق معانی زندگی اشاره میکند و میگوید که برای درک حقیقت، باید از پردههای ظاهری عبور کرد. عشق واقعی را بالاتر از ظواهر مذهبی و مراسم میداند و بیان میکند که هیچ چیزی نمیتواند مانع جستجوی او برای محبت و یاد محبوب شود. شاعر از زاهدان انتقاد میکند که به ظاهر دین چسبیدهاند، در حالی که عشق و حقیقت واقعی در دل انسانهاست. در نهایت، او میگوید که عشق و تمنا جداییناپذیر از زندگی او هستند.
هوش مصنوعی: ای جان عالم، ای ساقی روح، بار سنگینی از صومعه جان را به میخانه مغان بیاور.
هوش مصنوعی: وقتی به رازها و اسرار مکانهای عاشقانه و خراباتی پی بردی، این رازها را از دیگران پنهان نگهدار.
هوش مصنوعی: سرهای رئیسان را برش داشتند تا هیچ کس از رازهای پنهان چیزی نگوید و دم نزند.
هوش مصنوعی: اگر کسی خواهان معرفت باشد، نباید از ابتدا داستان را باز کند؛ زیرا در این مسیر نمیتوان سر خود را به راحتی در خطر انداخت.
هوش مصنوعی: ای عشق و زندگی، پوشش را از روی چهرهات کنار بزن تا من نیز به خاطر زیباییات دل را به درد بیاورم و پردهی خیال را بدرم.
هوش مصنوعی: منصور وقتی که به سوی مرگ میرفت، گفت: من در این دنیا جایی غیر از تو را ندیدهام.
هوش مصنوعی: در بازار جهان، خود اوست که خود را نشان میدهد و همزمان هم فروشنده است و هم خریدار.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق واقعی وجود ندارد، دیگر فرقی نمیکند که به کجا برویم یا چه کارهایی انجام دهیم. اگر ایمان و یقین در دل ما نباشد، تکیهگاههایی مثل ذکر و عبادت نیز معنای چندانی نخواهند داشت.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وقایعی میپردازد که در آن، جان، دل، دین، صبر و عقل با شدت و بیرحمی از بین رفته و به تاراج رفتهاند. همچنین به زیبایی و فریبندگی یک معشوق اشاره میشود که به گونهای شگفتانگیز همه چیز را تحت تأثیر خود قرار داده است.
هوش مصنوعی: زاهد نمیتواند از خودگذشتگی کند و راحتی خود را رها کند، چرا که به خوبی خطر و سختیهای زندگی را دیده و تجربه کرده است؛ مانند پرندهای که به خاطر وجود مار در لانهاش نمیتواند بر سر خود (راحتی و آرامش) از آنجا دور شود.
هوش مصنوعی: یک پرتو از زیبایی چهره تو در معبد بتها درخشید و حتی از بتهای لات و هبل نیز برتر آمد و دل را به اعتراف واداشت.
هوش مصنوعی: در دوری تو، اشکهایم به مانند سیلابی جاری شدند و من به خاطر این باران اشکهایم، که پر از درد و زیبایی است، واقعاً خوشحالم.
هوش مصنوعی: در جمع ما درباره موضوعات حساس و ناموسی صحبت نکنید، من از این مسائل کنار رفتهام، پس چرا باید خودم را درگیر مشکلات بیمورد کنم؟
هوش مصنوعی: ما در این دنیا و آن دنیا به خاطر درخواست و امیدی که به تو داریم رشد کردهایم و به خاطر عشق و آرزوی تو از جهان خائن و فریبکار فاصله گرفتهایم.
هوش مصنوعی: قاسم سفری را آغاز کرد که در آن به عمق معانی پی برد و در عین حال به مذهبها و شیوههای مختلف عرفانی نیز دست یافت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی
همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار
امروز به اقبال تو، ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار
درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد
[...]
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟
جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار
این دین هدی را به مثل دایرهای دان
[...]
ای آنکه همی قصه من پرسی هموار
گویی که چگونه ست بر شاه تراکار
چیزیکه همی دانی بیهوده چه پرسی
گفتار چه باید که همی دانی کردار
ور گویی گفتار بباید ز پی شکر
[...]
این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار
زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار
همواره سیه سرش ببرند از ایراک
هم صورت مار است و ببرند سر مار
تا سرش نبری نکند قصد برفتن
[...]
هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار
خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بیخار
آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی
وز خوردن آن روی شود چون گل بربار
آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.