گنجور

 
قاسم انوار

دل آینه صورت و معنیست عجب بود

کان شاهدما روی درین آینه ننمود

نه نه، چو صفا نبود هرگز ننماید

در آینه جان صفت شاهد و مشهود

در راه تو عشاق سر از پای ندانند

ای دولت عشاق،زهی مقصد و مقصود

حاجی ز ره کعبه پشیمان شد و برگشت

چون باده نپیمود ره بادیه پیمود

واعظ،بس از این قصه،که هرگز نستانند

در دار عیار دل ما قلب زراندود

دیگر سخن ازشمع وزپروانه مگویید

با زاهد ما، چون نه ایازست و نه محمود

در راه غمت قاسم بیچاره شب و روز

اندر طلبت دربدر و کوی بکو بود