چون حسن دلاویز تو در جلوه گری بود
کار دل بیچاره من پرده دری بود
در دور رخت یک دل هشیار ندیدیم
این شیوه ز خاصیت دور قمری بود
ای جان جهان، نسبت یاد تو بجانم
چون باد سحر بر رخ گل برگ طری بود
جان و دل و دین برد زمن عشق تو،هیهات!
در غارت عشق تو چنین حمله بری بود!
هر جا که نظر کرد دلم روی ترا دید
این نیز هم از غایت صاحب نظری بود
درمان وصال تو فنا آمد و دیگر
هر چاره که کردیم همه حیله گری بود
گفتند که:قاسم همه از زهد زند لاف
بیچاره خود از تهمت این قصه بری بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عواطف عمیق عاشقانه شاعر است، که در آن از زیبایی و جذابیت محبوب (حسن) صحبت میکند. شاعر احساس میکند که عشق به محبوب باعث درد و رنج دل او شده و در دوری از او، هیچ دلی توانایی شفاف دیدن را ندارد. او به شدت تحت تأثیر یاد محبوب است و هر جا که مینگرد، تصویر او را میبیند. همچنین، شاعر به ناکامی در رسیدن به وصال محبوب اشاره میکند و بیان میکند که تمامی تلاشهایش به هدر رفته و نوعی فریب و حیله در این مسیر وجود داشته است. در نهایت، شاعر به تهمتهایی که به او زدهاند اشاره میکند و خود را از این اتهامات بیگناه میداند.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی دلربای تو در نمایش خود میدرخشد، دل بیچاره من چارهای جز افشا کردن احساساتش ندارد.
هوش مصنوعی: در اطراف چهرهات، دل کسی را بیدار و آگاه ندیدیم؛ این حالت خاص ناشی از دوری ماه است.
هوش مصنوعی: ای جان جهان، یاد تو برای من مانند نسیم صبحگاهی است که بر گلبرگهای تازه میوزد.
هوش مصنوعی: عشق تو همه وجودم را به تسخیر درآورده، اما با این حال، هرگز نمیتوانم اجازه دهم که چنین بیرحمانه به قلبم حملهور شوند.
هوش مصنوعی: هر جا که به دور و برم نگاه کردم، چهرهات را دیدم. این هم نشانهای از دقت و شایستگی تو درSeeing است.
هوش مصنوعی: درمان دسترسی به تو، نابود شدن بود و هر تلاشی که کردیم، تنها فریبکاری بود.
هوش مصنوعی: برخی گفتند که قاسم فقط به خاطر زهدش ادعاهای بزرگ میکند، اما در واقع او بیچاره و از تهمتهای دیگران به دور است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
کاو را به سر کشته هجران گذری بود
آن دوست که ما را به ارادت نظری هست
با او مگر او را به عنایت نظری بود
من بعد حکایت نکنم تلخی هجران
[...]
آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود
سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد
[...]
تا بود سراسیمه دلم در به دری بود
اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود
هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت
کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود
با آن که نمی داد امان سیلی فقرم
[...]
تامنزل من بادیه بیخبری بود
هر موج سرابم به نظر بال پری بود
چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش
باری که به دل بودمرابی ثمری بود
افسوس که چون ناوک بازیچه اطفال
[...]
آنروز که پیدایی ما را اثری بود
در آینهٔ ذره غبار نظری بود
نقشی ندمیدیم به صد رنگ تامل
نقاش هوس خامهٔ موی کمری بود
گرعافیتی هست ازین بحر برون است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.