گنجور

 
قاسم انوار

چون حسن دلاویز تو در جلوه گری بود

کار دل بیچاره من پرده دری بود

در دور رخت یک دل هشیار ندیدیم

این شیوه ز خاصیت دور قمری بود

ای جان جهان، نسبت یاد تو بجانم

چون باد سحر بر رخ گل برگ طری بود

جان و دل و دین برد زمن عشق تو،هیهات!

در غارت عشق تو چنین حمله بری بود!

هر جا که نظر کرد دلم روی ترا دید

این نیز هم از غایت صاحب نظری بود

درمان وصال تو فنا آمد و دیگر

هر چاره که کردیم همه حیله گری بود

گفتند که:قاسم همه از زهد زند لاف

بیچاره خود از تهمت این قصه بری بود