گنجور

 
قاسم انوار

دلدار من از خانه ببازار برآمد

ناگه بسر کوچه خمار برآمد

گلبانگ «تعالی » بشنیدند روانها

صد نعره ز تسبیح و ز زنار برآمد

دعوی بچه تیره فرو رفت بخواری

معنی ز ته که گل فخار برآمد

عالم همه روشن شد از آن نور بیکبار

گفتند که: آن دلبر عیار برآمد

گفتیم: چو خورشید جمال تو عیانست

«صدق » ز دل مؤمن وکفار برآمد

گفتم که: تویی، غیر تو کس نیست بعالم

این نعره هم از طبله عطار برآمد

خورشید رسیدست ز ایمن بدل من

تا از دل قاسم دم اقرار برآمد