گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

برقیم ولی رنجه نسازیم گیا را

همت بگماریم که سوزیم صبا را

شمعیم و تهی‌دستی ما بین که درین بزم

سامان فروغی نبود شعله ما را

در کعبه و بتخانه ره قرب نیابند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

عشق کرم آموز در‌آمد ز در ما

صد قافله غم ریخت ز دل بر جگر ما

کاهل نظری بین که به صد جذب تجلی

هرگز نرسد تا سر مژگان نظر ما

ما ناله ‌فروشان جرس محمل دردیم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

خاکستر این سوخته را باز توان سوخت

صد مرتبه زیباتر از آغاز توان سوخت

نامرد حریفی‌ست شکیب ارنه درین بزم

از شوق نیازی جگر ناز توان سوخت

آنجا که خوشی لب شیون بگشاید

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

ساقی که می‌ خود همه در جام شمار ریخت

مستی همه در باده و پیمانه ما ریخت

من چون مژه از نشو و نما مانده و چشمم

سرمایه صد ابر برین خشک گیا ریخت

مغرور کرم گلشن خود را به عبث سوخت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

بر گوش دلم زمزمه توبه حرام است

این گوش پرستار نوای لب جام است

صید تو به منقار وفا برکند از بال

هر پرکه نه آن شیفته طره دام است

بیهوده میفروز چنین دوزخ کین را

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

در مذهب ما هر چه بجز دوست حرامست

گر خود همه ذوق طلب اوست حرامست

لاف چمن‌آرایی غم بلبل ما را

بی‌ناله به تن گر همه یک موست حرامست

نظاره هر دیده که پرورده به خون نیست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

چون غنچه دلم شیفته و دل نگرانست

از شوق نسیم چمنی جامه درانست

بر داغ من آتش مفشان کاین گل بدروز

بدنام کن سلسله باد خزانست

ما پیر خرابات بجز غم نشناسیم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

گستاخی نظاره ما جرم جنونست

ورنه دل ازین بی‌ادبی غرقه به خونست

چون ابر بر افتاده مگریید درین باغ

چون برق مخندید که خنده نه شگونست

صد بادیه [را] توشه یک گام فزون نیست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

آن سرو خرامان که گذشت از چمن کیست

و آن شمع برافروخته از انجمن کیست

شمعی که چراغ دل ما روشن ازو شد

روشن شود ای کاش که در انجمن کیست

جان یافتم از بوی تو ای باد سحرگاه

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

نخل طلبم هیچ مرا برگ و بری نیست

فرزند خزانم ز بهارم خبری نیست

از باغ وفا مگذر اگر تشنه کامی

کآنجا همه گر بید بود بی‌ثمری نیست

بر بام و در دوست تجلی نفشاندند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دی قاصد یار آمد و مژگان‌تری داشت

از یار مگر بهر هلاکم خبری داشت

عمری به ره یار دلم تخم وفا کشت

پنداشت که این تخم که می‌کاشت بری داشت

آن بود دل جمع که از دست بتان بود

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

شب بی‌خبرم حرف فراقت به زبان رفت

گوشم به خروش آمد و هوشم به فغان رفت

روید چو ز خاکم جگر پاره بهاران

دانند که بر ما چه ز بیداد خزان رفت

ز آن غنچه طلب نکهت همت که لب خویش

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

شب نخل تجلی به گلستان تو بر داد

هر موی مرا ذوق تماشای دگر داد

می‌خواست حیا بند نهد بر نگهم لیک

شوق آمد و مژگان مرا بال نظر داد

در حسن چه شایسته رسولی که لبت را

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

از روز سیاهم شب هجران گله دارد

وز صبحدمم شام غریبان گله دارد

لب تشنه فتادیم در آن بادیه کآنجا

از خشک لبی چشمه حیوان گله دارد

در دامن هستی به فغان آمده پایم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

جان بی‌رخ تو درد دل غمزده داند

ماتمزده حال دل ماتمزده داند

پی برده‌ام از عشق به جایی که ره آنجا

دیوانه پا بر سر عالم زده داند

این ذوق پیاپی که مرا از می عشق است

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

ماییم جدا از تو به غم ساخته‌ای چند

با یاد تو دل از همه پرداخته‌ای چند

ماییم ز سودای بتان سود ندیده

بی‌فایده نقد دل و دین‌باخته‌ای چند

دیدی که چسان راز مرا پرده دریدند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

در دیده نگه چون ز تو در خون بنشیند

از تنگدلی چون مژه بیرون بنشیند

بی باد درین دشت غبار ره لیلی

برخیزد و در دیده مجنون بنشیند

آن کس که فکند از نظر لطف تو ما را

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

بیزارم از آن سینه که از جوش نشیند

پوشد کفن شعله و خاموش نشیند

بختم شب تاریست که تا صبح قیامت

در ماتم خورشید سیه‌پوش نشیند

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

رمزی‌ست خط دوست که چون بخت سر‌آید

آب سیه از چشمه خورشید برآید

آهسته‌تر ای دیده گستاخ که آنجا

پروانه نهان از نظر بال و پر آید

چون ماهی ساحل طپد از آرزوی دل

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

یک گام گر از محمل غم باز‌پس افتم

پیش آیم و چون ناله به پای جرس افتم

داغم جگر سوخنگانست مرادم

نه شعله و دودم که به دنبال خس افتم

بر ناصیه دانه فریبم ننوشتند

[...]

فصیحی هروی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode