گنجور

 
فصیحی هروی

شب بی‌خبرم حرف فراقت به زبان رفت

گوشم به خروش آمد و هوشم به فغان رفت

روید چو ز خاکم جگر پاره بهاران

دانند که بر ما چه ز بیداد خزان رفت

ز آن غنچه طلب نکهت همت که لب خویش

نالوده به یک خنده ز گلزار جهان رفت

بیهوده درین بادیه مشتاب که از شوق

نقش قدم کعبه روان هم پی‌شان رفت

بگداخت ز بس از تب هجر تو فصیحی

شب سوی عدم دست به دامان فغان رفت

 
 
 
کمال خجندی

از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت

دل نعره بر آورد که جان رفت و روان رفت

گر خامه براند گذری پهلو نامش

در نامه نویسید که سر رفت و روان رفت

پروانه که مرد از غم روئی به سر خاک

[...]

صائب تبریزی

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره این ماه مبارک

از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ

[...]

حزین لاهیجی

افسوس که صاحبدل دانا ز جهان رفت

نی نی غلطم، بلکه جهان را دل و جان رفت

پیرایه دِهِ صورت و آرایش معنی

مرآت دل و دیدهٔ صاحب نظران رفت

یکتاگهر بحر فضیلت که ز عزت

[...]

قاآنی

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت

صد شکر که این آمد و صد شکر که آن رفت

این با طرب و خرمی و فرخی آمد

وان با کرب و محنت و رنج و مرضان رفت

عید آمد و شد عیش‌ و نشاط و طرب آغاز

[...]

ملک‌الشعرا بهار

شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت

صد شکر که‌ این‌ آمد و صد حیف که آن رفت

تیری به کمان آمد بر قصد دل خصم

هم گر به خطا ناگه تیری ز کمان رفت

سلطان جوان آمد شاد و خوش و پیروز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ملک‌الشعرا بهار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه