گنجور

 
فصیحی هروی

بر گوش دلم زمزمه توبه حرام است

این گوش پرستار نوای لب جام است

صید تو به منقار وفا برکند از بال

هر پرکه نه آن شیفته طره دام است

بیهوده میفروز چنین دوزخ کین را

کار جگر خسته به یک شعله تمام است

با قافله مصر ز یوسف اثری نیست

ور هست شمیمی گل خودروی مشام است

آن خسته شهیدست فصیحی که نداند

الماس کدام و جگر ریش کدام‌ست