گنجور

 
فصیحی هروی

نخل طلبم هیچ مرا برگ و بری نیست

فرزند خزانم ز بهارم خبری نیست

از باغ وفا مگذر اگر تشنه کامی

کآنجا همه گر بید بود بی‌ثمری نیست

بر بام و در دوست تجلی نفشاندند

گویا که درین کوچه پریشان‌نظری نیست

گویند که بیگانه پرست است غم دوست

صد شکر که بیگانه‌تر از ما دگری نیست

روزی که در گنج کرم باز کند حسن

سرمایه ما هیچ بجز چشم تری نیست

لخت دلم از دیده کند سوی تو پرواز

مشتاق ترا شوق کم از بال و پری نیست

گر لذت داغ جگر اینست فصیحی

صد حیف که بر هر سر مویم جگری نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode