گنجور

 
فصیحی هروی

ماییم جدا از تو به غم ساخته‌ای چند

با یاد تو دل از همه پرداخته‌ای چند

ماییم ز سودای بتان سود ندیده

بی‌فایده نقد دل و دین‌باخته‌ای چند

دیدی که چسان راز مرا پرده دریدند

از روی نکو پرده برانداخته‌ای چند

رخسار تو کردند به آیینه برابر

از بی‌بصری قدر تو نشناخته‌ای چند

بگشای خدنگ مژه کز ذوق بمیرند

جانها سپر تیر بلا ساخته‌ای چند

ارباب محبت چه کسانند فصیحی

در کوچه محنت علم افراخته‌ای چند