گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

فصل گل روی تو جوان ساخت جهان را

حسن تو ازین باغ برون کرد خزان را

بر طاقت ما کار چنین تنگ مگیرید

ای خوش‌کمران تنگ مبندید میان را

بر سبزهٔ نوخیز خطت می‌نگرد زلف

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲

 

چشمت به فسون بسته غزالان ختن را

آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را

پیداست که احوال شهیدانش چه باشد

جائی‌که به شمشیر ببرند کفن را

معلوم شد از گریهٔ ابرم که درین باغ

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

آن سرو روان تا به گلستان گذری داشت

پروانه‌صفت گل هوس بال و پری داشت

دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتی

کاین حلقهٔ ماتم‌زدگان نوحه‌گری داشت

گامی به غلط هم سوی مقصود نرفتیم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸

 

رفتن ز درت کار من دل نگران نیست

گر کشته شوم خونم از آن کوی روان نیست

با تیر بلا چون هدفم، روی‌گشاده

گر کوه شود درد غم عشق گران نیست

حال من بی‌برگ نوا را چه شناسد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

دائم گله چرخ دلا ورد زبان چیست؟

گر ناوک خاری رسدت جرم کمان چیست؟

بی‌باکی آن غمزهٔ خون‌ریز از آن است

کز تیر نپرسند که تقصیر کمان چیست؟

گر خاک‌نشینان فلک‌سیر نباشند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است

باز آمدنش زودتر از رنگ پریده است

ناصح هذیان گوید و ما را تب عشق است

ما بسمل و او می‌طپد این را که شنیده است

حال دل صدپاره که در نامه نوشتم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳

 

زان سینه چه راحت که ره زخم به در نیست

بادی نخورد بر دل اگر خانه دو در نیست

با این همه تنگی که نصیب دهن اوست

داغم که چرا روزی ارباب هنر نیست

چشمت غم آن زلف سیه روز ندارد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

یک‌رنگم و در کوی دو رنگیم وطن نیست

سِیلم که مدارا به کسی شیوهٔ من نیست

افتادن دیوار کهن، نو شدن اوست

جز مرگ کسی در پی آبادی من نیست

خوبان نپسندند حق صحبت دیرین

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

در کوره غم سوختنم مایه کامست

آتش به از آبست در آن کوزه که خامست

بیمصلحت ساقی این دور نباشد

گر گریه میناست و گر خنده جامست

آسیب جهان بیش رسد گوشه نشین را

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست

شامیست که آبستن صد صبح امیدست

تا رفته، باو نامه ننوشته فرستم

یعنی که زهجران توام دیده سفیدست

عاقل سر فرمان نکشد از خط ساغر

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

امشب گل خورشید بدامان نگاهست

آئینه دل روشن از آن چشم سیاهست

زنهار مکرر نشوی در نظر خلق

انگشت نما مانده همین اول ماهست

پامال حوادث نتوانم که نباشم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳

 

در مزرع بختم اثر نشو و نما نیست

از گریه من آب اگر هست هوا نیست

چون کج نرود آنکه زمیخانه در آمد

این کج روشی ها گنه آن مژه ها نیست

چون شمع بهر جا که نشاندند نشستیم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶

 

عاقل سپر زخم زبان گوش گران یافت

گر عقل بود این سپر از پنبه توان یافت

شیطان چه تمتع برد از اهل تجرد

رهزن چه درین بادیه از ریگ روان یافت

دنیاطلب، از موی میانان نشد آگاه

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰

 

در کلبه ما تا بکمر موج شرابست

تا ساغر تبخاله ما پر می نابست

چشمت لب ما غمزدگان را ز فغان بست

خاموش نشینیم که بیمار بخوابست

بیتابی پروانه بر او چه نماید

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

حسنی که باو عشق سروکار ندارد

مانند طبیبی است که بیمار ندارد

حرفیکه دل غمزده ای زو بگشاید

غیر از لب پرخنده سوفار ندارد

ضعفم نکند تکیه بنیروی بزرگان

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

گر حق نگری لایق منصور نباشد

داری که ز چوب شجر طور نباشد

سهلست، بغمنامه ما یک نظر افکن

این مهر و وفائیست که منظور نباشد

کی پنبه کند کار نمک بر سر داغم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

عشقت غمی از چاره و تدبیر ندارد

در گرمی تب مروحه تأثیر ندارد

گفتی قفس عقل حصاریست ز آهن

دیوانه مگر خانه زنجیر ندارد

مانند صدف رجعت معموری ما رفت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

از هستی من تو چون نام و نشان برد

پی بر سر شوریده من داغ چسان برد

کس دعوی ویرانه بسیلاب نکردست

از عشق دل باخته واپس نتوان برد

از تاب در گوش تو در آتش رشکم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳

 

گر سرو قدت جلوه به بستان نفروشد

گل هم به کسی چاک گریبان نفروشد

کالای دل از مشتری قدرشناس است

برق آتش خود جز به نیستان نفروشد

از عربده چشم تو هر سوی منادی‌ست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷

 

زان چشم ندیدم که نگاهی بمن افتد

بیمار عجب نیست اگر کم سخن افتد

نزدیک بآسیب چنانم که پس از مرگ

از شمع مزار آتشم اندر کفن افتد

دل رنگ ندارد زتو چون داغ ز لاله

[...]

کلیم
 
 
۱
۲