گنجور

 
کلیم

زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست

شامیست که آبستن صد صبح امیدست

تا رفته، باو نامه ننوشته فرستم

یعنی که زهجران توام دیده سفیدست

عاقل سر فرمان نکشد از خط ساغر

پیر است شراب کهن و عقل مریدست

من مست بهشیاری چشم تو ندیدم

مدهوش ولی با همه در گفت و شنیدست

از بس تنم از فرقت می در رمضان کاست

انگشت نماتر ز هلال شب عیدست

ما تشنه یکقطره، تو سیلاب محیطی

ساقی قدح نیمه زلطف تو بعیدست

سهلست کلیم از همه پیوند بریدن

چیزیکه بود مشکل ازو قطع امیدست