گنجور

 
کلیم

زان سینه چه راحت که ره زخم به در نیست

بادی نخورد بر دل اگر خانه دو در نیست

با این همه تنگی که نصیب دهن اوست

داغم که چرا روزی ارباب هنر نیست

چشمت غم آن زلف سیه روز ندارد

از ماتم همسایه درین خانه خبر نیست

از خضر مکش منت بیجا، به ره عشق

کز بحر ره قافلهٔ موج به در نیست

زان غمزه به دل می‌رسدم از ره دیده

صد زخم که در پیش رهش سینه سپر نیست

از چرخ چه مینالی اگر بخت نداری

بی‌طالعی طفل ز تقصیر پدر نیست

زین صرفه که در طینت ایام سرشتند

در باغ جهان مایه اگر هست ثمر نیست

گر بار به دوزخ نگشائیم چه سازیم

ما را که مطاعی بجز از هیزم تر نیست

در خاک وطن تخم مرادی نشود سبز

بیهوده کلیم اینهمه سرگرم سفر نیست

 
 
 
عنصرالمعالی

آوخ گلهٔ پیری پیش که کنم من

کین درد مرا دارو جز تو بدگر نیست

ای پیر بیا تا گله هم با تو کنم من

زیرا که جوانان را زین حال خبر نیست

عطار

از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست

مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست

در جشن می عشق که خون جگرم ریخت

نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست

مستان می‌عشق درین بادیه رفتند

[...]

مولانا

اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیست

تو ابر در او کش که به جز خصم قمر نیست

ای خشک درختی که در آن باغ نرستست

وی خوار عزیزی که در این ظل شجر نیست

بسکل ز جز این عشق اگر در یتیمی

[...]

جهان ملک خاتون

ما را ز سر کوی غمت راه به در نیست

مشکل که جز این کوی مرا روی دگر نیست

دل بردی و جان را به غم عشق سپردی

و امروز غذایم بجز از خون جگر نیست

این شب چه شب محنت ایام فراقست

[...]

صائب تبریزی

جز گوشه میخانه مرا جای دگر نیست

چون خم ز خرابات مرا پای سفر نیست

با تلخی هجران بسرآریم که نی را

جز بند گران حاصلی از قرب شکر نیست

چون آینه آب خضر زنگ نگیرد؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه