گنجور

 
کلیم

گر حق نگری لایق منصور نباشد

داری که ز چوب شجر طور نباشد

سهلست، بغمنامه ما یک نظر افکن

این مهر و وفائیست که منظور نباشد

کی پنبه کند کار نمک بر سر داغم

بخت من سودا زده گر شور نباشد

یارب نمک لعل لبت باد حرامش

هر زخم جفای تو که ناسور نباشد

در خویش توان دید چوبینش بکمالست

آن کعبه مقصد که رهش دور نباشد

دست هوسم از لب ساغر نشود دور

تا پای امیدم بلب گور نباشد

کوریست که با دستکش خویش نسازد

گر عقل ترا نفس تو مأمور نباشد

گر اهل رضا راه بفردوس نیابند

در دوزخشان شعله کم از نور نباشد

قسمت بکلیم از اثر بخت بد افتاد

کامی که میسر بزر و زور نباشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

گر چشم من از صورت تو دور نباشد

دور از تو دلم خسته و رنجور نباشد

مهجور شوم از تو و جز آه سحرگاه

سوزنده کسی بر من مهجور نباشد

آن دیده چه آید که به روی تو نیاید؟

[...]

سلمان ساوجی

مستور در ایام تو معذور نباشد

هر چند که این ممکن و مقدور نباشد

ماقوت رفتار نداریم، اگر یار

نزدیک‌تر آید، قدمی دور نباشد

مست می او گرد که مرد ره او را

[...]

جهان ملک خاتون

چون چشم خوشت نرگس مخمور نباشد

بی روی تو در دیده ی ما نور نباشد

بسیار بود بنده تو را لیک چو داعی

یک بنده ی بیچاره مهجور نباشد

حالیست مرا با سر زلف تو ولیکن

[...]

بیدل دهلوی

هرچند به حق قرب تو مقدور نباشد

بر درددلی گر برسی دور نباشد

آثار غرور انجمن ‌آرای شکست است

چینی طرب مجلس فغفورنباشد

بر شیشهٔ قلقل هوس ما مگذاربد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه